بیشتر افراد در دوران زندگی قادرند از طریق کار، خانوده، تفریحات سالم، فعالیت‌های اجتماعی و...، میزان رضایت‌بخشی از تاثیر‌گذاری بر زندگی و دنیای اطرافشان را تجربه کنند. اما با پیر شدن افراد آنان در وضعیتی قرار می‌گیرند که امکان نشان دادن شایستگی و کفایت خود را ندارند و در اثر فرهنگ غالب و نابجائی که بر ما حکمفرماست، متصور هستیم  که انسانی که به سن بازنشستگی رسید، دیگر باید خانه نشین شود و به تصور ما دیگر توانائی انجام کارها را به نحو احسن ندارد و این باور را، ما و خودش تحت تاثیر این فرهنگ به او القاء میکنیم که در سراشیبی زندگی قرار گرفته است و کم کم باید در کنج خانه، چشم انتظار ملک الموت باشد. در حالیکه همه ما انسانها در زندگی رسالتی داریم که شاید با مرگ هم پایان نپذیرد و ما علاوه بر اینکه باید پس از بازنشستگی، رابطه خود را با اجتماع قطع نکنیم که این قطع ارتباط، شبیخون پیری است، باید تلاش کنیم ارتباطات جدیدی را بین خود و جامعه   طراحی کنیم تا هیچگاه این احساس در ما بوجود نیاید که ما سربار جامعه ایم و از طرفی ادامه رسالت خویش را که با پا به سن گذاشتن ، خطیرتر و حساستر هم شده است پیگیری کنیم و حالا ما با کوله باری از تجربیات و فراز و نشیبها ، انسانی باران دیده شده ایم که وظیفه داریم با انتقال تجربیات خود به دیگران و جلوگیری از خسران و ضرر انسانهای دیگر ، خداوند متعال را از آفرینشمان راضی و خشنود گردانیم و فضای جهان را با روح انسانیت تلطیف کنیم.

تصورات قالبی در برخی جوامع بین مردم رایج است که در مورد همه سالمندان عمومیت ندارد مثل فراموشکاری و نداشتن قدرت انجام کارها. آنها با این تصور، بی‌هیچ بررسی پس از بازنشستگی، سالمند را از فعالیت‌های اجتماعی بازمی‌دارند و سبب می‌شوند سالمند به سرعت احساس کفایت و کنترل خود را از دست بدهد.

افت و کاهش در توانایی جسمی، بینایی و شنوایی سالمند چالش دیگری است که سالمندان با آن روبرو هستند. معادل گرفتن پیری با ضعف و ناتوانی و نداشتن سلامتی  چنان در فکر ما نهادینه شده که اگر یک جوان هم کمر درد بگیرد می‌گوید: پیر شدم دیگر. وقتی سالمندان خود نیز دچار این پیشداوری باشند و انتظار دارند پیری منفی  و دردناکی داشته باشند، همین حالت نیز سراغشان می‌آید. زیرا بر پایه یک اصل روانشناسی که بر همه کارشناسان که هیچ، حتی بر طیف وسیعی از انسانها مبرهن است، زندگی هر شخصی آنچنان نمود می یابد که تصورات و تفکرات آن شخص به دنیای پیرامون خود القاء میکند و به زبان ساده تر، زندگی همان خواهد شد که ما بدان فکر میکنیم و قطعا شنیده اید که می گویند از چیزی که میترسیم به سرمان می آید. سالمندان ما اول از همه باید باور‌های خود را درست کنند زیرا اگر هر روز با این فکر از خواب برخیزند که من پیر شده‌ام و دیگر به درد نمی‌خورم همین وضع بر آنان مستولی شده، اطرافیان نیز همین برداشت را از او خواهند داشت و برعکس اگر سالمندی خود و توانایی‌هایش را باور داشته باشد، جامعه نیز ناچار از پذیرش آن می‌شود. باور داشته باشید که همه چیز به باور ذهنی و قدرت روحی و ایمان شما بستگی دارد. اگر فکر می‌کنید می‌توانید پس می‌توانید.

از قدیم‌الایام گفته‌اند انسان جایزالخطاست و از آنجا که سالمند نیز انسانی شریف و عزیز است از این قاعده استثنا نیست، اما سالمندان جدی گرفته نمی‌شوند و خطاهایشان بزرگ جلوه داده می‌شود. سرزنش‌های بی‌مورد سالمند در مورد اشتباهاتی که مرتکب می‌شود از مهم‌ترین چالش‌های دوران سالمندی است. حرف‌های آنان جدی گرفته نمی‌شود و اشتباهاتشان مورد تمسخر و انتقاد شدید قرار می‌گیرد، تا جایی که تمایل به این وجود دارد که نسل‌های جدید آنان را سرکوب و یکجانشین کنند، با این اتهام که همه کارهایشان غلط از آب درمی‌آید، در حالی که پژوهش‌ها نشان می‌دهد گرچه سالمندان گاهی اوقات در انجام تکالیف ذهنی کند عمل می‌کنند، اما با استفاده از تجارب و خردمندی قادرند این کندی را جبران کنند.

سالمند البته به استقلال و احساس کفایت نیاز دارد، اما این با رها کردن و به حال خود گذاشتن والدین سالمند و سالخورده فرق زیادی دارد.رها کردن سالمند و وادار کردن او به ادامه یک زندگی کسل‌کننده از دیگر چاشهای  سالمندان است. برخی از این سالمندان در خانه‌های خود رها می‌شوند و برخی دیگر در خانه‌های سالمندان. با وجود این واقعیت که مغز از عضلاتی تشکیل نشده است که در اثر استفاده نکردن تحلیل برود، اما ممکن است فرد فرصت تفکر خلاقانه، حل مشکلات و تجربه لذت و با کفایت بودن را از دست بدهد. ممکن است از نظر روان‌شناختی دچار رنج شوند و این موضوع در میان سالمندان متداول است. اغلب سالمندان به طور کلی و بویژه سالمندان دچار سکته، آرتروز، دیابت و سایر بیماری‌ها، احساس کارآمدی و سلامت خود را از دست می‌دهند و اغلب از ناراحتی روان‌شناختی شدید رنج می‌برند و اتکا به نفسشان آسیب می‌بیند.اینها بخشی از مشکلاتی است که سالمندان و جامعه با آن درگیر هستند و به بهانه‌های گفته شده سعی می‌شود سالمندان کنار گذاشته شده و جدا از بقیه سنین دیده شوند.تغییر این نگرش‌ها فرهنگسازی عمیقی می‌طلبد که مشکلاتی فرهنگی و سنتی جای خود را به راهکارهایی نو و گشاینده بدهند.