پوچی و بی معنایی یکی از نگرانی های مسلم هستی و دلواپسی غایی ست. اگر باید بمیریم، اگر خود باید دنیایمان را بنا کنیم، اگر هر یک در جهانی بی تفاوت به ما مطلقاً تنهاییم، پس زندگی چه معنایی دارد؟ چرا زندگی می کنیم؟ چطور باید زندگی کنیم؟ اگر هدفی مقدر و از پیش تعیین شده وجود ندارد، پس هر یک از ما باید معنای خویش را در زندگی بسازیم. ولی آیا معنایی که خود برای خویشتن می آفرینیم، بنیه ی لازم برای تاب آوردن این زندگی را دارد؟ این تعارض پویای اگزیستانسیال ریشه در معمای مخلوقی در جستجوی معنا دارد که به درون جهانی خالی از معنا افکنده شده است.
یونگ معتقد بود پوچی زندگی را از سرشاری و آکندگی باز می دارد و در نتیجه «معادل بیماری است». او نوشته است: «فقدان معنا در زندگی نقش سرنوشت سازی در علت شناسی روان نژندی دارد. روان نژندی را باید در نهایت رنج یک روح انسانی دانست که معنای خویش را در نیافته است ... نزدیک به یک سوم بیماران من از هیچ روان نژندی ای که از لحاظ بالینی قابل وصف باشد، در رنج نیستند، بلکه از بی معنایی و بی هدفی زندگی شان در رنجند».
ویکتور فرانکل می گوید بیست درصد روان نژندی هایی که در تجربه بالینی اش با آن ها روبه رو می شود، منشأ «ذهن زاد» دارند یعنی ناشی از فقدان معنا در زندگی اند. یک بحران پوچی که هنوز به صورت نشانه های مجزای رواننژندی تبلور نیافته (یک بحران اگزیستانسیال) از این هم شایع تر است و به زعم فرانکل در بیش از پنجاه درصد بیمارانش در یکی از بیمارستان های وین دیده شده است.به علاوه، فرانکل که همه ی زندگی حرفه ای خود را وقف مطالعه ی رویکرد اگزیستانسیال به درمان کرد، به وضوح به این نتیجه رسید که فقدان معنا مهمترین فشار روانی اگزیستانسیال به شمار می آید. از دیدگاه او، روان نژندی اگزیستانسیال معادل بحران بی معنایی یا پوچی ست.
رواندرمانگری دیگر با نام سالواتوره مادی در رساله ی تحسین برانگیزش درباره ی جستجوی معنا می گوید «ناخوشی اگزیستانسیال» در «ناکامی همه جانبه در جست و جو برای معنای زندگی» ریشه دارد. وی یک «روان نژندی اگزیستانسیال» را توصیف می کند که محتوی شناختی آن «بی معنایی یا ناتوانی مزمن در باور حقیقت، اهمیت، سودمندی یا ارزش همه ی آن کارهایی ست که فرد درگیر آن ها شده یا تصور انجامشان را داشته است». بنجامین ولمن نیز رواننژندی اگزیستانسیال را همین گونه تعریف می کند: «ناکامی در یافتن معنای زندگی، این احساس که فرد چیزی ندارد که به خاطرش زندگی کند یا بجنگد، چیزی ندارد که امیدی به آن داشته باشد ... ناتوانی در یافتن هدف یا جهتی در زندگی، این احساس که گرچه افراد درکارشان عرق می ریزند، چیزی ندارند که از ته دل بخواهندش». نیکلاس هابز با این نظر موافق است: «فرهنگ امروزی اغلب روان نژندی هایی پدید می آورد که با آنچه فروید توصیف کرده، متفاوت است. ویژگی رواننژندی های امروزی دیگر واپس رانی و تبدیل نیست .... فقدان بینش هم نیست بلکه فقدان درک هدف و معنای زندگیست».
معنای زندگی چیست؟ پرسشی ست درباره معنای کیهانی، در این باره که آیا زندگی در کل یا دست کم زندگی انسان دارای شکل کلی منسجمی ست یا نه. معنای زندگی من چیست؟ پرسش متفاوتی است و به همان چیزی اشاره دارد که فیلسوفان «معنای این جهانی» نامیده اند.
معنای این جهانی (معنای زندگی من) حاوی هدف است: کسی که واجد حس معناست، زندگی را دارای هدف یا کارکردی می بیند که باید به آن دست یافت، هدف یا اهدافی برتر که فرد مد نظر خویش قرار می دهد.
معنای کیهانی به معنای وجود نقشه ای خارج و برتر از فرد است و بی چون و چرا به نظمی جادویی یا معنوی در جهان اشاره دارد. کسی که دارای حس معنایی کیهانی ست، معمولاً معنای این جهانی مطابق با آن را نیز تجربه می کند: بدین معنا که معنای این جهانی فرد عبارت است از دست یابی به معنای کیهانی و یا هماهنگ شدن با آن.
سالواتوره مادی معتقد است بخش قابل توجهی از ناهنجاری های روانی موجود ناشی از احساس پوچی و بی معنایی ست. وی برای «ناخوشی اگزیستانسیال» سه شکل بالینی توصیف می کند: جهادگری، هیچ انگاری و گیاه واری.
ویژگی جهادگری میل قدرتمند به تکاپو و فدا کردن خویش در راه علت های دراماتیک و مهم است. این افراد به شکل نمایش به دنبال موضوعی می گردند؛ آن علت یا انگیزه را تقریباً بدون توجه به محتوایش می پذیرند. به محض آنکه یک علت تمام شد، این فعالان سرسخت و دو آتشه فوراً دلیل دیگری می یابند تا همیشه یک قدم جلوتر از پوچی که در پی شان است و رهایشان نمی کند، گام بردارند.
هیچ انگاری، گرایش فعال و فراگیر به تردید در فعالیت های فراهم کننده ی معناست. انرژی و رفتار فرد هیچ انگار در یأس ریشه دارد؛ و به دنبال لذت خشم آلودی ست که از ویران کردن حاصل می شود. مادی معتقد است هیچ انگاری چنان رایج است که حتی به عنوان مشکل به آن نگاه نمی شود؛ در واقع، اغلب جامه ی مبدل رویکردی بسیار روشنفکرانه و فرهیخته را برتن می کند.
گیاه واری سومین شکل شکل ناخوشی اگزیستانسیال، افراطی ترین درجه ی بی معنایی ست. فرد به طرزی اجباری و بی اختیار در جستجوی معنای انگیزه ها و علت ها نیست؛ با خشم به معنای پذیرفته شده از سوی دیگران نیز حمله نمی برد. در عوض در وضعیت بی هدفی و بی علاقگی شدید فرو می رود، وضعیتی که به شیوه های مختلف شناختی، عاطفی و رفتاری ابراز می شود. جزء شناختی آن عبارت است از ناتوانی مزمن در اعتقاد به مفید بودن و یا به ارزش هر یک از تلاش های زندگی. طنین عاطفی آن عبارت است از بی خاصیتی، دلزدگی و ملال فراگیر که خود را با افسردگیهای دوره ای نشان می دهد.
افرادی که به سندرم گیاه واری دچار می شوند، ممکن است به دلیل افسردگی همراه و تردیدهای آزاردهنده شان جویای درمان شوند. درمانگر باید توجه کند که چنین بیماری درگیر مشکلاتی نظیر احساس گناه یا اعتماد به نفس-هویت و یا علائم جنسی یا پرخاشگرانه نیست. در عوض، بیمار با دلواپسی هایی از این قبیل دست به گریبان است: وقتی همه چیز با مرگ به پایان می رسد، چرا در زندگی زحمت کارکردن به خود بدهید؟ چرا نیمی از عمرتان را به مدرسه رفتن بگذرانید؟ چرا ازدواج کنید؟ چرا تشکیل خانواده دهید؟ چرا محرومیت را تحمل کنید؟ مگر همه ی ارزش ها بی دلیل و من درآوردی و همه ی هدف ها خیال باطل نیست؟
اگر این وضعیت تشخیص داده نشود و پیشرفت کند، فرد در بی تفاوتی عمیق تری فرو می رود. ممکن است با بدل شدن به گوشه نشین، الکلی مزمن یا ولگرد، از هرگونه ارتباط و درگیری در زندگی کناره گیری کند و یا شیوه ی مشابهی را در زندگی برگزیند.مادی معتقد است بسیاری از بیماران بستری در مراکز نگهداری، به گیاه واری دچارند ولی به دلیل آنکه باید تشخیصی مطابق طبقه بندی های رسمی بیماری ها بر آنان گذاشته می شده، انگ اسکیزوفرن ساده بر آن ها زده اند، اصطلاحی که امروزه مشخص شده کاملاً بی مسماست. بعضی بیماران مبتلا به گیاه واری تشخیص افسردگی روان پریشانه گرفته اند. گرچه علائم و نشانه های افسردگی ندارند، این طور فرض شده که چون رفتاری نباتی دارند، پس افسرده اند. مادی معتقد است دست کم بخشی از بیماران مراکز نگهداری که با این تشخیص ها یا دیگر انگ های بستری شده اند، باید با دقت بیشتر و با احتمال ناخوشی اگزیستانسیال مورد بررسی قرار گیرند.
خلاصه ی نتایج یک پژوهش تجربی در زمینه ی معنای زندگی نشان داد که:
1. فقدان حس معنا در زندگی رابطه ای کمابیش خطی با ناهنجاری روانی دارد: یعنی هر چه حس معنا کمتر باشد، شدت ناهنجاری روانی بیشتر است.
2. وجود معنای مثبت در زندگی با اعتقادات عمیق مذهبی مرتبط است.
3. وجود معنای مثبت در زندگی با ارزش های از خود برگذرنده مرتبط است.
4. وجود معنای مثبت در زندگی با عضویت در گروه ها، فداکاری برای یک آرمان و تعیین اهداف روشن در زندگی مرتبط است.
5. معنای زندگی را باید از چشم اندازی تکاملی نگریست: معنای زندگی فرد در طول زندگی تغییر می کند؛ سایر وظایف تکاملی باید بر تکامل معنا مقدم باشد.
البته درباره نتایج ذکر شده باید این نکته را یادآوری کرد که؛ مدرکی دال بر این مدعا که فقدان معنا، عامل ناهنجاری روانی ست، وجود ندارد. همه مطالعات پژوهشی همبستگی ها را بررسی می کنند: فقط نشان می دهند که کاهش معنای زندگی، یک کارکرد یعنی یک علامت ناهنجاری ست.
همه میدانیم که جذابیت شخصیتی با جذابیت زیبا بودن فرق دارد. جذابیت و گیرایی شخصیتی کاملا اکتسابی است و آگاهانه و یا ناآگاهانه کسب میشود. در این پست در مورد راههای کسب جذابیت شخصیتی می نویسم:
۱ – وضع ظاهری آراسته و مرتبی داشته باشیم
مرتب و تمیز باشیم، هماهنگی و پاکیزگی ناخودآگاه باعث جذب مردم می شود. البته باید دقت شود که لباس های عجیب و غریب باعث جذب نمی شود. تمیزی و اطوی لباس، موهای مرتب، دهان خوشبو باعث جذب است. اما آراستگی ظاهری فقط پوشش داخل و خارج خلاصه نمی شود بلکه حرفهای زیبا، جملات مثبت، اعمال درست نیز باعث جذب است.
۲ – سکوت را تمرین کنیم
بعضی افراد می پندارند که هر چه شلوغتر و پر صداتر باشند بیشتر جذب می شوند ولی اینطور نیست. سکوت تاثیری ذهنی در افراد می گذارد. هنگام سکوت، در اطارف خود ایجاد خلاء می نماییم و این باعث جذب است.ضمن اینکه سکوت انسان را عاقلتر و با تجربه تر نشان می دهد، زمینه ای مناسب برای صمیمیت است. البته سکوت ناشی از ترس و عدم اعتماد بنفس، باعث کاهش جذابیت است.
۳ – نرم و ملایم صحبت کنیم
این هم، مانند مورد قبلی باعث ایجاد خلاء پیرامون می شود و باعث جذب شدن است. جیغ، داد و هوار، بلند صحبت کردن و خشن و عصبی بودن باعث قطع اعتماد مردم می شود.
۴ – فرد محترمی باشیم
به خود و دیگران احترام بگذاریم. بی ادبی در کلام و گفتار و رفتار از جذابیت بسیار می کاهد.باید در ظاهر آراسته و در باطن وارسته بود. شخص مودب و متین و محترم بی تردید جذاب تر از بی ادبان است. هتاکی و ناسزا گفتن حتی به افراد بدصفت و بی شخصیت و همچنین تحقیر و تمسخر و غیبت و بدگویی مخالف با احترام است.
۵ – از شوخی زیاد بپرهیزیم، اما خنده رو باشیم
شوخی فراوان انرژی ذهنی را کاسته و جذابیت را از بین می برد. چراکه شوخی بتدریج پرده های حرمت را پاره کرده و کم کم موجب بی احترامی می شود. با این حال تبسم به چهره جذابیتی عمیق می بخشد. در تبسم سنگینی و متانت موج می زند ولی در خنده زیادی و شوخی سبکی و کاهش جذابیت نهفته است.
۶ – قاطعیت = جذابیت
سست عنصر نبودن و پای تصمیمات و تعهدات ماندن موجب جذابیت است. افرادی که شخصیتی قاطع دارند هدفهای مشخص و ارزشهای معینی و برنامه های مدونی دارند و بلااستثنا جذابند. قدرت “نه” گفتن به درخواست های بی ارزش دیگران موجب رویش جذابیت است. بعضی افراد خود را فدای این و آن می کنند و هرکار مثبت یا منفی را قبول میکنند و اینطور می خواهد در دل دیگران رخنه کنند که نمی شود. جذابیت یعنی مصمم بودن و قاطعیت در رفتار و گفتار.
۷ – مراقب امیال و غرایز شخصی خود باشیم
افراد دارای شخصیت مسلط و چیره بر غرایز و امیال، دارای تسلط بیشتری هستند. کسانی که بر میل جنسی، میل غذا خوردن، عواطف و هیجانات خود مسلط هستند، جذابیت معنوی دارند. تاثیر روانی گذاشته و انرژی مثبت از وجودشان فوران می کند.کسانی که غریزی و هوی هوسی هستند و مدام در پاسخ به امیال خود به سر می برند و نمی توانند خود را کنترل نمایند و خصوصا به زبان و نگاه خود مسلط نیستند، هیچ جذابیتی ندارند.
ایجاد شرایط مناسب برای مخاطب
برای بحث کردن نیاز است که تمامی شرایط روحی ،
جسمی ، فیزیکی و محیطی فرد را در نظر بگیریم به گونهای که این عوامل ثانویه
باعث پیش داوری و یا قطع بحث نشود بلکه شرایط باید آنچنان مناسب باشد که فرد
خود اشتیاق به ادامه صحبت داشته باشد. ما میتوانیم برای بهتر استفاده کردن از
این عامل مهم ارتباطی ، محیطهای سرسبز و یا دعوت کردن فرد به صرف چای در یک
محیط آرام یا در کنار یک آبشار را به فرد پیشنهاد کنیم. زیرا زمانی که فردی به
چنین محیطی دعوت میشود، خود را برای صحبت آماده کرده است و در واقع تا آماده
نباشد این دعوت را قبول نمیکند. در نتیجه با قبول این دعوت شما میتوانید
برای انجام یک گفت وگو شرایط را مناسب بدانید.
کسب اطلاعات پیرامون موضوع
در شروع گفتوگو سعی کنیم از موضوعات جدالآفرین
و پرخاشگر شروع نکنیم. مثلا زمانی که در یک محیط دلباز هستیم اول سعی کنیم
درباره طبیعت و محیط صحبت کنیم و بعد وارد بحث شویم. در ضمن برای صحبت در مورد
یک موضوع باید اطلاعات و معلومات نسبت به آن را داشته باشیم و یک شناخت نسبی
هم از طرف مقابل وجود داشته باشد.
چگونه شروع به صحبت کنیم
بعد از صحبت کردن در مورد پیرامونمان و یا
موضوعاتی که بحثانگیز نیست میتوانیم با کلمات «خب، از آن موضوع چه خبر؟» ،
«بگو ببینم چطور شد؟» و با یک احساس همدردی شروع به صحبت کنیم و وارد موضوع
اصلی شویم ما باید به گونهای این بحث را سر بگیریم که هم مفاهیمی که در ذهن
ماست انتقال دهیم و هم اشتیاقی ایجاد کنیم که فرد به ادامه بحث تمایل نشان
دهد. برای این کار لازم است منافع شخص مقابل را در نظر بگیریم و سعی نکنیم
صحبتهای ما مقاومت فرد را برانگیزد.
حتی اگر در شروع احساس کردیم که فرد در حال
مقاومت کردن است با همدردی و فاش کردن درونیات فرد مقاومت او را کاهش دهیم. ما
باید آنقدر اطلاعات راجع به موضوع بحث داشته باشیم تا بتوانیم با فرد همدردی
کنیم و خودمان را جای او بگذاریم و به درونیات ذهنی او پی ببریم. به زبان
عامیانه متوجه شویم که او اکنون در چه فکری است و زمانی که ما بتوانیم فکرش را
دریابیم با بیان چیزی که او درصدد پنهان کردنش است مقاومت او را میشکنیم.
تعریف و تمجید
سعی کنیم در صحبت کردن از نقاط مثبت فرد شروع
کنیم. مهم نیست درجه این نقاط مثبت در فرد به چه اندازهای است مهم این است که
این نقاط برای ما چقدر مهم است. یعنی ما میتوانیم با بزرگ شمردن این نقاط
مثبت او را برای شکوفا کردن آن تشویق کنیم و در واقع فرد را به سمتی رهنمود
کنیم که خودمان علاقه داریم و میخواهیم بحث مان به آن سمت ادامه یابد. مثلا
به او بگوییم شما خیلی انتقادپذیر هستید و برای این که خود فرد از این صفت خود
مطمئن شود یک مثال برای او بزنید و بگویید من توجه کردم زمانی که به شما می
گوییم این طرز رفتار با فرزندتان در میان جمع درست نیست شما به جای اینکه
ناراحت شوید و یا حتی از دست من عصبانی شوید سعی میکنید رفتارتان را با
کودکتان تغییر دهید، در این مثال فرد ممکن است آنقدر از دست کودکش خسته شده
باشد که نخواهد واکنش نشان دهد. ولی تعبیری که ما از رفتارش میکنیم فرد را به
تغییر رفتار سوق میدهیم و این نوعی تقویت است که در گفتوگوها مؤثر میباشد.
آگاهی از حس مخاطب نسبت به خود
ما باید از حسی که فرد نسبت به ما دارد آگاه
باشیم و از این حس برای ادامه گفت وگو استفاده کنیم. سعی کنیم بدانیم فرد به
چه اندازهای به ما علاقه دارد و با توجه به این علاقه ما میتوانیم به نفع
شخص صحبت کنیم. زیرا زمانی که نفع شخصی خود را در نظر نمیگیریم و در عوض
منافع او برایمان محترم است فرد احساس راحتی به او دست میدهد و میداند که
کسی حامی او هست و ضرر را تقبل میکند. بطوری که اگر یک قسمت بحث به ضرر فرد
باشد آن را قبول میکند و هیچ اعتراضی در میان نیست.
خودفاشسازی
در ادامه بحث برای اینکه موضوع روشن شود، یک
مثال زنده در مقابل فرد نشان دهیم، میتوانیم یکی از مشکلات خودمان را و یا
مشکل یک فرد نزدیک که هر دو طرف میشناسند. البته با اجازه فرد ثالث و یا این
که بدانیم فرد ثالث از این که کسی این موضوع را بداند ناراحت نمیشود، بازگو
کنیم. این باعث میشود که فرد مشکل خود را یگانه مشکل دنیا نداند و یا حتی با
راهحلهایی که دیگران برای مشکل خود در پیش گرفته بودند و موفق شدند مشکل خود
را حل کند.
مخاطب خود را دوست داشته باشید
ما باید سعی کنیم آنقدر احساس همدلی و همرنگی با
مخاطب داشته باشیم که در ضمیر ناخودآگاه او را دوست داشته باشیم و علاقهمند
باشیم به اینکه مشکلاش را حل کنیم. کارل آر. راجرز را بیشتر به خاطر کار در
رواندرمانی میشناسند و این کار او در شکلگیری نظریهاش نیز تأثیر داشته
است. او معتقد بود که برخی روابط در زندگی روزمره موجب افزایش کارکرد مناسب
روانی میگردد. در بحث ارتباطات میگوید برای داشتن یک بحث سالم و ادامه یافتن
آن به ۳ اصل اساسی باید توجه کرد:
پذیرفتن فرد بدون قید و شرط
یعنی فرد را با تمامی خوبیها و بدیها پذیرفتیم و
برای پذیرفتن آن شرطی نگذاریم مثلا نگوییم چون شخصی پولدار نیست نباید با او
در مورد این مسأله صحبت کرد و یا اگر احساس کنیم که عقیده او با عقاید ما در
یک خط سیر نمی کند با او وارد مذاکره نشویم ما باید یاد بگیریم که هر کسی را
با هر توانایی و شرایطی بپذیریم. یعنی زمانی که با او صحبت میکنیم به جز
موضوع بحث و یا مشکل به چیز دیگری توجه نکنیم و سو گیری نداشته باشیم این یعنی
پذیرش بیقید و شرط.
همدلی ، همدردی
سعی کنیم با او همدردی کنیم، خودمان را جای او
بگذاریم و احساسش را درک کنیم با توجه به این که احساس انتقال دادنی نیست ولی
با اندکی سعی میتوانیم در جایگاه فرد قرار بگیریم. این بدان معنا نیست که اگر
فرد به اندازه ای ناراحت است که گریه میکند ما هم با او گریه کنیم، بلکه با
حالت غمگینی خود میتوانیم حالت غمانگیز او را درک کنیم. بعضی اوقات میتوانیم
با سر تکان دادن، حرفهای او را تأیید کنیم و حتی با تکرار حرف او میتوانیم به
او بفهمانیم که به حرفهایش گوش میدهیم.
صداقت و همرنگی
ما باید یک رابطهای را ایجاد کنیم که صداقت و
همرنگی جزء ارکان اصلی باشد. باید این اطمینان را به فرد بدهیم که همه حرفهایی
که زده میشود، همه با صداقت است و دروغی وجود ندارد. باید یک جوی به وجود
آورده شود که اعتماد و اطمینان در آن حاکم باشد و فرد بداند که این حرفها از
ته دل گفته میشود و همچنین این اطمینان را به مخاطب بدهیم که این حرفها به
گونه راز هیچ گاه بر ملاء نمیشود و اگر جایی هم بازگو شود با اجازه خود
شماست. ما باید آن قدر در این کار تمرین کنیم و این جو اطمینان و اعتماد را
بوجود بیاوریم که شکی باقی نماند.
در پایان این ارکان چیزی که خیلی مهم است پیش
داوری نکردن است. ما نباید قبل از این که با مخاطب صحبت بکنیم درباره او نظر
دهیم و همچنین نباید در نتیجهگیری بحث ، سوگیری داشته باشیم. یعنی نظر خودمان
را القاء کنیم و جمعبندی بحث را فقط از آن جنبه که خودمان میبینیم انجام
دهیم. علاوه بر مسائلی که ذکر شد عواملی دیگر در یک ارتباط مؤثر وجود دارد.از
جمله اینکه ما باید یک ارتباط غیرکلامی با مخاطب به وجود آوریم. خود این
ارتباط به ۴ دسته تقسیم میشود:
وضع بدنی
هنگامی که افراد از لحاظ هیجانی آرمیدهاند،
گرایش به آن دارند که در وضعیت راحت و آرمیدهای ایستاده یا بنشینند. دستها به
حالت باز هستند. یعنی، در هم گره نشدهاند. هنگامی که از لحاظ هیجانی عصبی و
ناراحتاند، در حالتی ناآرام. با دستانی به هم فشرده و گره خورده گویی که در
برابر باد مقاومت میکنند میایستند یا مینشینند. وضعیت آرمیده یا تنیده
احتمالا از سوی دیگران به عنوان علامتی دال بر علاقه یا بیعلاقگی نسبت به
آنها تلقی میشود، خم شدن به سمت جلو با حالتی که زاویه ملایمی دارد، شاید
علاقهمندی یا توجه است. تکیه به عقب و زاویه باز نسبت به جلو علامت بیعلاقگی
یا علاقه کم است. خم شدن به سمت جلو و همراه با حالت خودمانی و گشوده به طرف
مقابل این علامت را میدهد که به صحبت خود ادامه دهد.
تماس چشمی
هنگامی که کسی مشغول شنیدن است، نسبت به زمانی
که مشغول صحبت است، تماس چشمی بیشتری برقرار ساخته و آن را حفظ میکند. همین
طور زمانی که کسی طرف مقابل را دوست دارد، تماس چشمی بیشتری برقرار میشود.
افزایش تماس چشمی (اما نه خیره شدن، که ممکن است علامت مخالفت و عناد تفسیر
شود) میتواند علامتی برای تشویق دیگری باشد. دوختن چشمها به کف اتاق میتواند
علامتی باشد که برای آن که دیگری حرف خود را قطع کند. افزایش تماس چشمی نیز میتواند
نشانه صمیمیت باشد. اما ، خیرگی دائمی ممکن است باعث ناراحت کردن طرف مقابل
شود.
لبخند
افرادی که لبخند میزنند، معمولا جذابتر از
افراد دیگر درجه بندی میشوند، حتی زمانی که به افراد درجهبندی کننده بگوییم
مواظب تأثیر لبخند بر ارزیابی خود باشند.
استفاده از علائم غیرکلامی برای بهبود
ارتباط
به یک معنا ، مهارتهای خوب گوش فرا دادن را میتوان
مهارتهای خوب تماشا کردن دانست. اگر به علائم غیرکلامی طرف مقابل توجه کرده و
آن را درست تفسیر کنید، میتوانید پیام کلی آن فرد را کاملتر درک نمایید. به
عنوان یک شنونده ، زبان بدنی شما پیامهایی به گوینده ارسال میدارد. شما میتوانید
مقداری اعتماد ارائه کرده و فضایی فراهم آورید که نشان میدهد خواهان شنیدن آن
چیزی هستید که او میخواهد به شما بگوید. چنین وضعیتی با استفاده از حالت بدنی
باز و آرمیده، تمایل به سوی جلو ، تماس چشمی خوب و تکان دادن سر در زمانهای
مختلف بدست خواهد آمد.
به یک معنای دیگر ، مهارتهای خوب صحبت کردن
عبارتند از مهارتهای خوب رفتار کردن .شاید بخواهید از این موضوع مطمئن شوید
که نکند زبان بدنی شما به جای تقویت پیام کلماتتان آن را تضعیف میکند، اگر
شدت آهنگ صدایتان را متوسط کرده و تماس چشمی خوبی برقرار کنید، شاید احتمال
جدی گرفتن تقاضای شما بیشتر شود. اما صدای آرام با چشمانی روبه پایین چنین
حالتی را ندارد.علائم غیرکلامی میتوانند مانع ارتباط روشن و صریح شوند. اما
این نیز درست است که آنها میتوانند صراحت یک ارتباط را تسهیل کنند.
|
آیا می دانید مغزتان در چه شرایطی به سیگنالهای محیطی سریعتر پاسخ می دهد،هنگامی که شاد هستید یا غمگین ؟
منبع:jamejamonline.ir