شاید شما هم از آن دسته کسانی هستید که در کافیشاپها بهتر میتوانند کار کنند یا با تمرکز بیشتری کتاب بخوانند. اما احتمالا علت اصلی این موضوع با چیزهایی که شما تا کنون باور داشتهاید فرق دارد. اغلب ما فکر میکنیم اندکی شلوغی و همهمه قوهی تخیل ما را به کار میاندازد. اما در واقع علت بازدهی بالای کار شما در جایی مثل کافیشاپ این است که تمرکز بین انسانها سرایت میکند.
منبع:میگنا
«خِرَد» دقیقا چیست؟ پاسخ دادن به این پرسش کار مشکلی است. با این حال میدانیم که میتوانیم خرد و خردمندی را در بعضی از انسانهای اطراف خود مشاهده کنیم. برای مثال، افراد خردمند در بحرانها آرامش خود را حفظ میکنند. آنها در مواقع بحرانی، یک گام به عقب میروند و Big Picture را میبینند (یعنی اینکه به صورت کلان به قضیه نگاه میکنند). انسانهای خردمند، متفکر و دروناندیش (Self-Reflective) هستند. آنها محدودیتهای دانش خود را میشناسند، میتوانند از زوایای مختلف به مسائل نگاه کنند و میدانند که دنیا دائما درحال تغییر کردن است. (هیچ موقعیتی، چه خوب و چه بد، ثابت نمیماند.)
نباید «خِرَد» را با «هوش» اشتباه بگیریم. هرچند هوش به خردمند بودن کمک میکند، ولی ممکن است انسان باهوشی را ببینید که خردمند نیست. انسانهای خردمند، در برابر عدم قطعیتها شکیبا هستند و در چنین موقعیتهایی خوشبینی خود را حفظ میکنند. آنها میدانند که حتی برای مسائل پیچیده هم راهحل وجود دارد. افراد خردمند میتوانند قضاوت درستی دربارهی آنچه صحیح و آنچه غلط است، داشته باشند.
ولی چگونه میتوانید خردمندتر شوید؟ روانشناسان دهها سال است که روی موضوع خرد تحقیق میکنند. خبر خوب این است که آنها میگویند همهی ما میتوانیم با مقداری تلاش و تمرین، به انسانهای خردمندتری تبدیل شویم.
انسانهای خردمند در زندگی تصمیمهای بهتری میگیرند. ولی آنطور که «ایگور گروسمن» (Igor Grossman) از دانشگاه واترلو در کانادا میگوید، دلایلی فراتر از تصمیمگیری صحیح در زندگی میتواند برای ما تبدیل به انگیزهای شود برای خردمندتر بودن. توانایی استدلال خردمندانه میتواند منفعت خیلی زیادی برای زندگی ما داشته باشد. منافعی مثل رضایتمندی بیشتر در زندگی، احساسات منفی کمتر، روابط بهتر و کاهش اندیشههایی که ما را افسرده میکنند.
ایگور گروسمن و همکارانش شواهدی پیدا کردند مبنی بر اینکه خردمندترین انسانها، حتی ممکن است بیشتر عمر کنند. افراد خردمند به خصوص به هنگام سالمندی، در سطح بالاتری از رفاه و تندرستی هستند. در پژوهش آنها، میزان هوش افراد، تفاوتی در سطح رفاه زندگی آنها ایجاد نمیکرد. شاید علتش این باشد که میزان IQ لزوما نشاندهندهی توانایی یک فرد در ایجاد روابط خوب یا تصمیمگیری درست در زندگی روزمره نیست.
گروسمن میگوید که خردمندی یک خصیصهی ثابت نیست. یعنی خصیصهای ذاتی نیست که شما از ازل، دارا یا فاقد آن باشید.
گروسمن میگوید که خردمندی یک خصیصهی ثابت نیست. یعنی خصیصهای ذاتی نیست که شما از ازل، دارا یا فاقد آن باشید. اگر این حرف درست باشد، خبر خیلی خوبی است چون بدین معنیست که ما (اگر تصور میکنیم خردمند نیستیم) میتوانیم دست کم در موقعیتهایی از زندگی خردمند باشیم.
به دیروز خود بیندیشید، بزرگترین چالشی که با آن روبرو شدید چه بود؟ چگونه فهمیدید که برای مواجه شدن با آن چالش، باید چکار کنید؟ گروسمن در پژوهش اخیر خود، این سوالات را از داوطلبان شرکت در یک آزمایش پرسید.
شرکتکنندگان در آزمایش گروسمن، دربارهی دیر رسیدن بر سر قرار به دلیل ترافیک و مشاجرههایی نوشتند که با خانواده و همکارانشان داشتند. پژوهشگران برای ارزیابی خردمندی آنها، شکل استدلال این افراد را بررسی کردند. آیا این افراد به محدودیت دانش خود آگاه بودند؟ آیا این افراد در موقعیتهای به نظر منفی، میتوانستند مثبت اندیش باشند؟ پژوهشگران دریافتند که بعضی افراد میتوانند در یک موقعیت، حکیمی دانا و خردمند باشند و در موقعیت دیگر بر عکس.
ولی چه چیزی باعث میشود که در یک موقعیت خردمند و در موقعیت دیگر، نابخرد باشیم؟ پاسخی که گروسمن در پژوهش خود به آن رسید این بود: «آدمها وقتی در کنار دوستانشان بودند، خردمندتر میشدند.» بودن در کنار دوستان باعث میشد که آنها به احتمال بیشتری به صورت کلان به مسائل نگاه کنند (Big Picture را ببینند). همچنین این افراد به احتمال بیشتری از نقطهنظرهای دیگر به مشکلات مینگریستند و البته محدودیتهای دانش خود را در مواجهه با موقعیتهای دشوار در نظر میگرفتند. اما وقتی افراد تنها بودند، به نظر میرسید چنان غرق و درگیر یک موقعیت میشدند که نمیتوانستند به راهحلهای جایگزین فکر کنند.
همهی اینها بدین معنیست که خِرَد میتواند خیلی متداولتر از چیزی باشد که فکر میکردیم. گروسمن میگوید: «احتمالا همهی ما پتانسیل جنبههایی از خردمندی را داریم؛ ولی نه همیشه.»
در پژوهش گروسمن، بعضی افراد خردمندی بیشتری نسبت به دیگران از خود نشان میدادند و بعضی دیگر نابخردتر بودند؛ ولی نه در همهی موقعیتها. این هم به نوبهی خود جای امیدواریست؛ اگر میتوانیم بعضی وقتها از خود خرد نشان دهیم، احتمالا میتوانیم یاد بگیریم که در زمانهای بیشتری خردمند باشیم.
همه میتوانند با تمرین، تلاش و یادگیری خردمند شوند.
در پژوهشی دیگر، دانشمندان دریافتهاند که با افزایش سن، توانایی استدلال خردمندانه بیشتر میشود. این بدین معنیست که ما میتوانیم در زمینهی خردمندی پیشرفت کنیم.سوال اینجاست که چگونه میتوانیم کاری کنیم که خردمندتر باشیم. به نظر یک روانشناس از دانشگاه کرنل به نام «رابرت استرنبرگ» (Robert Sternberg)، خرد کاملا به تعادل ربط دارد. یک فرد خردمند میتواند ذهنش را طور برنامهریزی کند که بین منافع شخصی خود و منافع دیگران تعادل برقرار کند. یک فرد خردمند میتواند بین (اندیشهها، انگیزهها و منافع) طولانی مدت و کوتاه مدت تعادل برقرار کند و تمام شرایط برای سازگار شدن با موقعیت کنونی را فراهم کند. البته همواره سعی در تغییر شکل شرایط فعلی دارد و به دنبال خلق یک موقعیت جدید است.
بر اساس مدل استرنبرگ، برای خردمندتر بودن شما باید بتوانید منافع مختلف به هنگام مواجهه با یک معما و دو راهی را ارزیابی کنید؛ هم منافع کوتاه مدت و هم منافع بلند مدت. بعلاوهی اینکه به محیط درحال تغییر خود و اینکه به چه شکلی ممکن است در بیاید، دقت کنید.
گروسمن نوعی کلاس آموزشی برای خردمند کردن افراد برگزار کرد. به افراد حاضر در این مدرسه آموزش داده شد که در مواجه با موقعیتها، نقطهنظرهای متفاوتی انتخاب کنند. آنها باید از بالا به موقعیتها نگاه میکردند (Bird’s Eye View). گروسمن میخواست کاری کند که افراد وقتی با موقعیتهای غیر مترقبه مواجه میشوند، ابتدا از آن فاصله بگیرند تا بتوانند کلانتر به قضیه نگاه کنند.
در این موقعیتها، حتی اینکه خودتان را سوم شخص در نظر بگیرید، کمک خیلی بزرگی است. یعنی اینکه اگر بر سر دو راهی قرار گرفتید، به جای اینکه از خودتان بپرسید حالا باید چکار کنم؟ بپرسید «کلودیا» (Claudia) باید چکار کند؟
گاهی اوقات میتوانیم پا را فراتر بگذاریم و به جای اینکه از خودمان به عنوان سوم شخص سوال کنیم، واقعا از یک نفر دیگر بپرسیم که حالا باید چکار کنیم؟ ما معمولا دربارهی زندگی دیگران نسبت به زندگی خودمان خردمندتر هستیم. یکی از حوزههای مورد علاقهی من (نویسندهی این مقاله کلودیا هموند است) مبحث «ادراک زمان» (Time Perception) است. در این مبحث، «اشتباه در برنامهریزی» (Planning Fallacy) را بیشتر دوست دارم. اشتباه در برنامهریزی نوعی خطای شناختی در ادراک زمان است. بسیاری از ما فکر میکنیم کاری را در مدت زمانی کوتاه تمام میکنیم، ولی در واقع اشتباه کردهایم و آن کار خیلی بیشتر طول میکشد. به هر صورت وقتی نمیتوانیم کاری را در مدت زمانی که انتظار داشتهایم به پایان برسانیم، معمولا نا امید میشویم. فکر میکنیم در آینده میتوانیم منظمتر باشیم و زمان بیشتری برای انجام کارها پیدا کنیم؛ ولی متاسفانه معمولا اینطور نمیشود.
هرچند که معمولا در تخمین زمان انجام کارهای خودمان اشتباه میکنیم، ولی تخمین ما دربارهی زمان انجام کار دیگران بهتر است.
هرچند که معمولا در تخمین زمان انجام کارهای خودمان اشتباه میکنیم، ولی تخمین ما دربارهی زمان انجام کار دیگران بهتر است. در یک پژوهش، از دانشآموزانی سوال شد که تخمین بزنند در چه مدت زمانی میتوانند تکلیفهای خود را تمام کنند. سپس از آنها خواستند تخمین بزنند دوستان آنها در چه مدت زمانی میتوانند همان تکلیفها را انجام دهند. آنها در حدس مدت زمان انجام تکلیفهای دیگر دانشآموزان خیلی بیشتر موفق بودند چون که تداخلهای غیر مترقبه را هم در نظر گرفتند. وقتی نوبت به قضاوت دربارهی خودمان میرسد، خوشبینی طبیعی ما باعث میشود که نتوانیم این مشکلات و تداخلهای بالقوه را در نظر بگیریم.
بنابراین آیا شما میتوانید کاری کنید که خردمندتر شوید؟ بله ولی عوامل زیادی وجود دارد که باید آنها را به خاطر داشته باشید. شما باید در نظر داشته باشید که هدفها، اولویتها و پاسخهای مردم در طولانی مدت و کوتاه مدت، نسبت به شما متفاوت است. اگر بتوانید به خوبی همهی اینها را هضم کنید، احتمالا از خودتان نشانههایی از خردمندی بروز دادهاید. هرچند موضوع کمی پیچیده است، ولی نباید نا امید شویم و دست از تلاش برداریم. آنطور که گروسمن میگوید: «اینطور نیست که شما ناگهان به بودا تبدیل شوید، ولی میتوانید کمی خردمندتر باشید.»
Complex
تعریف عقده در فرهنگ فارسی معین: (عُ دِ) [ ع . عقدة ] (اِ.)
1 – گره . 2 – حالت سرخوردگی و کینه به علّت دست نیافتن به مطلوب مورد نظر.
تعریف عقدهِ روانی
• عقدهٔ روانی گروه یا مجموعهای است از اندیشهها و عقاید یا تکانههای مرتبط به هم، که دارای حالت هیجانی مشترکی هستند و تأثیر قوی و معمولاً ناهشیاری بر نگرشها و رفتار بر جای میگذارند. این اصطلاح، توسط کارل یونگ Carl Gustav Jung ابداع شد تا محتوای “ناهشیار شخصی” را نشان بدهد.
در کاربرد عامه، عقده تقریباً دلالت بیمارگون خالص دارد و الزاماً با کاربرد آن در روانشناسی برابر نیست. از نمونههای اولیه در روانکاوی سنتی و انشعابات آن میتوان به عقده قدرت در نظریه یونگ، عقدهی اختگی و اُدیپ در نظریه فروید Sigmund Freud و عقدهی حقارت در نظریهی آدلر اشاره کرد.
• در بعضی نظریه های شخصیت، مفهوم «عقده»، پایه ای برای بحث درباره مفهوم آسیب شناسی آن نظریه فراهم آورده است. ناراحتی های روانی و فکری و تالم و رنج های حاصل از امیال سر کوفته. مثل عقده حقارت، ناراحتی ها روحی و رنج هایی که بر اثر لطمه خوردن های متوالی به شخصیت افراد و مورد حقارتو استهزا واقع شدن آنها عارض می گردد. اشخاصی که در طفولیت مورد حقارت و سخت گیری واقع شوند، در بلوغ ممکنست کسانی کینه توز و یا خجل و گریزان از مردم باشند.
• مثل عقده دل، غم دل، غصه درونی. ناراحتی ها و رنج های شدید و درونی را گویند که براثر عدم ارضا امیال سرکوفته و انجام نشدن آرزوها بر انسان عارض می شود.
•مثل عقده عصبی، توده های عصبی کم و بیش بزرگ و کوچک که در مسیر رشته های عصبی به اشکال مختلف هلالی بیضوی دوکی شکل و کروی قرار دارند. این عقده ها تجمعی از نورونها می باشند. به همین جهت مراکز کوچک عصبی را در نقاط مختلف از قبیل طرفین ستون فقرات در مجاورت صفاق و غیره تشکیل می دهند و چون در امور غیر ارادی واردند به انها عقده های سمپاتیک نیز میگویند.
عقده، محصول فشارها و ناراحتی های روانی و فکری،و رنج های شدید درونی ناشی از امیالِ سرکوفته است.به عبارت دیگر مجموعه گرایش های ناخودآگاه که حالات،رویاها، رفتار و کردارهای شخصی را نشان میدهد، عقده نامیده میشود.
• در واژه شناسی روان کاوی این اصطلاح، ترکیبی از : ویژگی ها، خصوصیات، تمایلات، هیجانات، احساسات و کردارهای عاطفی متضاد فرد است.عقده همواره در ضمیر ناخودآگاه باقی می ماند و مجموعه ای کلی به صورت تفکیک ناپذیر سازمان می یابد و اجزاء وجودی شخص را تشکیل میدهد.
• عقده ها در نخستین سالهای حیات در محیط خاص انسانی هر فرد به وجود می آیند و در ریشه و سرمنشاء آنها همواره با دو قطب متضاد عشق و کینه روبرو می شویم.
• عقده ها به طور عادی بیماری زا محسوب نمی شوند. لکن بر اثر ندانم کاریها، سهل انگاری ها، خودکامگی ها، استبداد و جهل والدین و یا مربیان مسئول تربیت کودکان، زمینه بوجود آمدن عوارض ثانوی، رشد و شیوع چنین بیماری را فراهم می سازند. بدیهی است اگر راه حل طبیعی و معقول برای کودک در نظر گرفته نشود، اختلالاتی به صورت احساس عقده در خلق و خوی او بوجود می آید که استمرار یافتن و مزمن شدن آن در دوران بلوغ به صورت عقده حقارت تبدیل می شود. بنابراین وقوع هر رخداد و رفتار منفی و سرکوبگر تاثیرگذار در زندگی دوران طفولیت، میتواند در آینده او تبدیل به انواع عقده روانی شود. برای مثال: هنگامی که نوزادی به دنیا می آید ممکن است تاثیرات متفاوتی بر هر یک از اعضاء خانواده برجا بگذارد و منش و خلق و خو و نیز نگرش و برخورد آنها را دستخوش دگرگونی نماید. مادر طبعاً تمام توجه و محبت خود را به نوزاد معطوف و متمرکز میسازد و تا حدودی از کودک بزرگتر خود غفلت میورزد. همین امر موجب میشود تا فرزند ارشد نسبت به نوزاد نورسیده احساس رقابت و حسادت کرده و در برابر مادر خود جبهه گیری نماید زیرا احساس میکند که دستخوش بی توجهی و بی مهری قرار گرفته است. بدین ترتیب کودک در حالتی از احساسات متضاد میان عشق و نفرت قرار میگیرد. مضطرب، مشوش و بیقرار میگردد و گاهی از رفتن به مدرسه امتناع میورزد و یا به خودارضایی و یا شب ادراری مبادرت میورزد.
لذا اگر این علائم رفتاری کودک روانشناختی نشود و به صورت منطقی، عقلانی و هوشیارانه حل نگردد، زمینه «عقده مزاحم و ناخوانده» در ضمیر ناخودآگاه او ایجاد می شود که آینده او را دچار مشکلات روحی و روانی می سازد.
• مهمترین و حساس ترین مرحله شکل گیری ارکان شخصیت، خصائص فردی و اجتماعی انسان مربوط به مرحله دوران هفت سالگی او میباشدکه واکنش این رفتارها، کردارها، گفتارها و ذهنیت های تا حدود قابل توجهی متأثر از:تربیت اکتسابی از محیط، نحوه آموزش، اعمال نفوذها و امر و نهی هاست و بخش دیگر آن مربوط به آثار و تبعات وراثت (ژنتیکی) می باشد.
• در این حال اهمیت و حساسیت چگونگی تربیت و زندگی دنیای کودکان نسبت به بزرگسالان، عمیقتر و بالاتر است. زیرا کارنامه و عملکرد تربیتی کودکان اعم از تجربه کردن، چگونه زیستن و تعامل داشتن با والدین و اطرافیانشان در دوران هفت سالگی یعنی در مرحله اول حیات بویژه بین پنج تا شش سالگی شکل و رشد پیدا کرده و در ضمیر ناخودآگاه او تثبیت و ذخیره میشود. بدین ترتیب سرنوشت آینده او را تا کهن سالی رقم میزند.
• علی رغم اینکه خلق و خوی و منش اشخاص از لحاظ وراثت (ژنتیکی) با یکدیگر متفاوت هستند،لکن از لحاظ اکتسابی، تربیت صحیح، عدم ایجاد بحران های روحی عاطفی،برخوردهای معقول و سنجیده و پرهیز از محروم کردن کودک از حقوق اولیه و طبیعی خود میتواند متضمن ساختار شخصیت سالم و مطلوبی را در دوره جوانی، میانسالی و کهنسالی برای او به ارمغان داشته باشد.
• اما برخلاف آن اشخاص نامتعادل عقده ای، از نظر روحی و روانی، افرادی منفی گرا، بزه کار، قربانیِ خودکامگی ها، قربانیِ جهل و استبداد و نیز فقرِ فرهنگی و تربیتی والدین میباشند. بدیهی است اغلب چنین کودکانی عقده ای، در سنین بالاتر و بزرگسالی تصمیم می گیرند که با ساختارشکنی ها از هر راه ممکن برای جبران کمبودهای بوجود آمده از دوران کودکی و نوجوانی خود، مرتکب ناهنجاری های رفتاری افراطی و انتقام گرفتن بشوند تا بدین وسیله عقده های سرکوفته خود را استتار کرده، سپس به هر قیمتی که شده به اهداف خود دست پیدا کنند، و موجبات تشفی خویشتن را فراهم سازند.
• از سوی دیگر ممکن است چنین افرادی راه دیگری را انتخاب نمایند و آن: انزواگرایی، گوشه گیری، افسردگی، اعتیاد و توهم گرایی و …، میباشند.
• اگر ما در دوران زندگی بزرگسالی از نظر روحی و روانی و فکری سالم و طبیعی، سعادتمند و موفق میباشیم و نیز در روابط خود با سایرین با عشق و محبت، احترام و یا برعکس کینه توزانه ، انتقام جویانه نسبت به دیگران برخورد میکنیم، بخاطر این است که بخش اعظم زیرساخت های شخصیت و منش ما مرتبط به نحوه تربیت و رفتار اولیه توسط والدین و یا مربیان امر در دوران طفولیت ما میباشد.
آزمون تدعی (تداعی) لغات
• در این آزمون ابتدا یونگ Jung واژه ای را به بیمار می گفت و از او می خواست نخستین کلمه ای را که به ذهنش می رسد، بیان کند. سپس او فاصله زمانی میان این دو اتفاق را اندازه می گرفت. یونگ برای هر فرد بیش از صد واژه را به کار برد.
• یونگ دریافت افراد برای نشان دادن واکنش نسبت به لغات مربوط به موضوعاتی که برایشان از نظر عاطفی اهمیت دارد، در مقایسه با بقیه لغات مدت زمان بیشتری را تامل می کنند.
• وقتی یونگ از آنها علت کندی واکنش شان را نسبت به آن لغت خاص می پرسید، آنها نمی توانستند علت تاخیرشان را توجیه کنند. همچنین وی متوجه شد که معمولا میان این لغات و افرادی که شخص از نظر عاطفی با آنها احساس نزدیکی بیشتری می کند، مثلا والدین، همسر و فرزندان ارتباط خاصی برقرار است. این مسئله می تواند مانع رشد روانی فرد به صورت شخصیتی مستقل و باصلابت شود. وی این بارِ عاطفی را که پیرامون یک مفهوم خاص متمرکز می شود، عقده نامید.
• عقده مجموعه ای از عواطف، افکار، ادراکات و خاطره هایی است که در ناخودآگاه شخصی جای دارند و حاصل تجربه های هر فرد در زندگی او و مخصوصا در دوران کودکی هستند.
• یونگ همچنین متوجه شد هر عقده، هسته ای غیرشخصی دارد که همانند خاصیت مغناطیسی، اندیشه ها را به خود جذب می کند و پایگاهش در ناخودآگاه جمعی است. او آنها را کهن الگو «آرکی تایپ» نامید. برای مثال شخصی که «عقده مادر» بر او مسلط است، فردی است که نسبت به هر چه مادرش به او می گوید یا احساس می کند، حساسیت زیادی نشان میدهد و در واقع تصویر مادرش در ذهن او همیشه در درجه نخست قرار دارد. او مرتبا سعی می کند مادرش را معرفی کند یا هر محاوره ای را به مادرش ربط دهد. او طرفدار داستان ها، فیلم ها و وقایعی خواهد بود که در آنها، مادران نقش عمده و والایی دارند. او به دقت چشم انتظار روز مادر یا سالگرد تولد او یا هر فرصت مناسب دیگری است که بتواند از مادرش قدردانی کند. چنین شخصیتی گرایش به تقلید و پیروی از مادرش دارد؛ تا جایی که اولویت ها، ترجیحات و دلبستگی های او را به خود می گیرد. او همراهی زن های مسن تر را به زن های هم سن و سال خود ترجیح می دهد. در ایام کودکی او به اصطلاح یک بچه ننه است. در بزرگسالی و در موقعیت یک فرد بالغ هنوز به نخ های پیشبند مادرش وابسته است.
• البته هر کودک و مادری منحصر به فردند، اما باید توجه داشت تمام دریافت ها و تجربیات ما از ارتباط با مادرانمان جذب کهن الگویی در ناخودآگاه جمعی خواهد شد که در مورد مثال فوق «آرکی تایپ مادر» نامیده می شود؛ البته این موضوع می تواند عینا در رابطه پدر و فرزند هم اتفاق بیفتد که در آن صورت هسته آن عقده، «آرکی تایپ پدر» است و خود آن عقده با نام «عقده پدر» شناخته می شود؛ مثلا زمانی که مردی همسرش را با نام مادرش مورد خطاب قرار می دهد، شاید این رفتار بر این موضوع دلالت می کند که «عقده مادر» در او، موجودیت همسرش را دربر گرفته است. یا علت بازداری حافظه از درک موضوعی که در شناخت مضامینش هیچگونه اشکالی وجود ندارد، می تواند این باشد که حافظه یا خاطره سرکوب شده، با عقده در ارتباط است؛ یعنی عقده، آن خاطره را بلعیده است.
o همچنین یک واکنش عاطفی غلو شده در برابر یک موقعیت، نشان دهنده رابطه آن واقعه با عقده است.
• البته لازم نیست عقده ها فقط جنبه منفی داشته باشند؛ مثلا هنرمندی که ذهنش را زیبایی اشغال کرده است، هرگز به اثری که کمتر از یک شاهکار باشد، رضایت نمی دهد و در طی این مسیر سخت از انرژی عقده خود برای دستیابی به هدفش بهره می گیرد؛ بنابراین همه افراد به صورت پیش فرض عقده هایی درون خود دارند. به قول یونگ: هیچ کس عقده ندارد، بلکه عقده، او را دارد.
• وقتی گفته می شود کسی عقده دارد، به آن معنی است که او حواسش پریشان چیزی است؛ به طوری که به سختی می تواند به مسئله دیگری فکر کند. یکی از اهداف روانکاوی یونگ منحل کردن عقده ها و آزاد کردن فرد از حکومت جابرانه آنهاست.
• عقده ها موضوعات عجیبی که در اعماق وجود انسان قرار گرفته باشند تلقی نمی شوند، بلکه مجموعه های رفتاری پیوسته حاضری هستند همانند استعداد موسیقی یا بهتر بگوئیم زبان خارجی آشنایی که در ما وجود دارند، و ما جز در یک موقعیت خاص از آنها استفاده نمی کنیم. به بیان ساده تر، عقده ها بخش های رفتاری ای هستند که به صورت تکه تکه به حیات خود ادامه می دهند و در «من» آدمی ادغام نشده اند و به صورت گستره پررنگی از «علایق» خود را نشان می دهند.
• ذوق عامه این واژه را در معنایی نسبتا خاص به کار می برد و آن به معنی «وجود مانع در جریان طبیعی یا عادی یک فعالیت» یا «ناراحتی روحی یا امتناع از رفتار سازگار عادی» است.
ولی این برداشت عمومی از واژه عقده نسبتا اشتباه است چرا که در نوشته های اکثر نظریه پردازان بزرگ، عقده لزوما رفتار نابهنجار نیست.
• بادوین (Charles Baudouin (1893 –1963 روانکاو سوئیسی می نویسد: این عقده ها نیستند که نابهنجار و مرضی هستند. بلکه برخی از دگرگونی ها یا تورم آنهاست که بیمارگونه تلقی می شود. وی به متمایز کردن عقده های عادی می پردازد و درباره آنها می گوید «اینها ارکان روان» هستند. از نظر وی عقده های عادی همان تمایلات و گره های علایقی هستند که در وجود کلیه انسان های روی زمین وجود دارند و تقریبا ۳ دسته هستند:
الف) علاقه به «شئ». که با رفتارهای مربوط به آن «شئ» خاص مشخص می شوند. مثل: وصول، تماشا کردن، شناختن، تملک، احتراز کردن، خراب کردن و مانند آن.
ب) علاقه به «من» و اعتبار آن. از راه مقایسه خود با دیگری، اثبات وجود خود، حق خواهی، شناساندن خود و شناختن خویش و….
ج) علا یق شخصی ویژه. نظیر یک سری رفتارهای خاص و کنش – واکنش ها.
• عقده های عادی یا طبیعی ممکن است به صورت حالات مرضی در آیند . برای مثال «کنجکاوی» یک انگیزه طبیعی است و طی آن لذت دیدن و دانستن دنبال می شود. در میان کنجکاوی ها، کنجکاوی درباره جنس مخالف امری طبیعی است. ولی ممکن است با فردی مواجه شویم که در این راه با ممانعت ها و تنبیه هایی روبه رو شده است که هم آتش کنجکاوی او را تیزتر کرده اند و هم در وی احساس گناه پدیده آورده اند. لذا در او «عقده ای» پیدا می شود که مربوط به علا قه ای شدید و احاطه گر برای شناخت و برملا ساختن اسرار و رموز به طور کلی و مطالب مربوط به جنسیت به طور اخص است.
o لذا چنین فردی تمایل به رفتارهای اغواگرایانه و نمایشی پیدا می کند. وانگهی به نحو مقاومت ناپذیری مجذوب اسرار و رموز است و «محرم» انجمن های مخفی شدن را در سر میپروراند… بنابراین عقده ای در وی شکل می گیرد که بادوین آن را عقده خودنمایی لقب داده است.
بنابراین عقده یک گرایش عادی است، ولی در اثر احاطه مفرطی که بر مجموعه روان و رفتار پیدا می کند، به صورت مرضی در می آید و انعطاف «من» انسان را از بین میبرد و آزادی آدمی را محدود می کند. این جاست که یونگ معتقد می شود «هنگامی که عقده ای بر ما حکومت می کند ما دیگر خودمان نیستیم… یک عقده فعال گاهی ما را در یک حالت عدم آزادی غوطه ور میسازد…».
• وجود عقده های گوناگون در وجود هر انسانی ، اگر در حدّ اعتدال باشد و اگر به حالت بیماری نرسیده باشد، می تواند محرک او برای انجام کارهای خوب باشد، به عنوان مثال: اگر عقده هایی از جهل و فقر در وجود انسان نباشد، مسلما ً او به دنبال تحصیل علم و کار نمی رود چون تحصیل علم و انجام کارهای مختلف ، پر زحمت هستند و لذا محرکهای قدرتمندی مانند عقده های گوناگون ، می توانند ما را وادار به انجام کارها خوب نمایند.
بنابراین ما نباید ساده انگارانه با مسائل برخورد بکنیم چون روان آدمی بسیار پیچیده است و برای رشد و تعالی همه جانبه او ، لازم است که مولفه های مختلفی را دخیل بدانیم. و همچنین خصوصیات متفاوت افراد را هم مدّ نظر داشته باشیم.
ما باید توجه داشته باشیم که تحمّل شکست ها و ناامیدی های گوناگون اگر فراتر از توانایهای ذاتی و اکتسابی یک فرد نباشد، می تواند او را در برابر حوادث ناگوار آینده مقاوم تر ساخته و ایمن نماید و یا مسیر زندگی او را در جهت مطلوبی تغییر بدهند به طوری که او بتواند توانایی های دیگری را در وجود خود کشف نماید، مگر می توان بدون شکست، به پیروزی دست یافت. مگر می توان بدون درک نا امیدی ها ، امیدوار شد .
ما لازم است این واقعیتها را بپذیریم که روحیات و خصوصیات افراد، همانند ظواهر آنها، بسیار متفاوت می باشند. مثلا ً بعضی از انسانها درونگرا هستند و ذاتا ً، انزوا را دوست دارند. بنابراین آنها باید بتوانند بخشی از زندگی خود را در انزوا بگذرانند و اصلا ً بعضی وقتها همین انزوا و کناره گیریها، می تواند موجبات رشد و تعالی او را فراهم بیاورد و قدرت تمرکز او را بالا ببرد و لذا ما باید این امکان را برای همه افراد و مخصوصا ً برای افراد درون گرا بیشتر فراهم بیاوریم و خلاصه مطلب این است که انسانها با تحمل شداید ِ روزگار رشد می یابند و توانمند می گردند.
شیوه های عملکرد عقده ها
چهار عملکرد اصلی وجود دارد که مستقیما در تغییر شکل عقده ها دخیل هستند:
1- اعتلا یا والایش.
در اثر این عملکرد، عقده به قلمرویی انتقال می یابد که از لحاظ اجتماعی یا معنوی مقبول باشد و برای «من» انسان به صورت یک فعالیت حاوی رغبت یا علا قه و حتی ارزش درمی آید (اجتماعی، اخلا قی، معنوی یا زیباشناسی). برای مثال اگر عقده ویرانگری بر نیاز به ویران ساختن، شکستن و خرد کردن اشیا مسلط شود به صورت تخصص در مواد منفجره، معادن، ساخت یا آزمایش ماشین های خراب کننده و کاربرد ابزارهای ویژه انهدام و خرد کردن اعتلا می یابد. اما اگر همان عقده بر نیاز به آزارگری مبنی بر کشتن، شکم دراندن، سوراخ کردن، تکه تکه کردن، خونریزی و غیره سلطه یابد، اعتلا های اجتماعی متعددی امکان بروز می یابند که از مامور اعدام تا قصابی و حتی تخصص در جراحی یا پزشک قانونی را دربرمی گیرد.
عقده خودنمایی مثال دیگری است. عقده خودنمایی – نشان دادن خود، به نمایش گذاشتن خود و بدن، جلب توجه دیگران، ایفای یک نقش در برابر دیگران، خود را مورد تحسین قراردادن و… از لحاظ اجتماعی کلیه فعالیت های مربوط به صحنه، صفحه تلویزیون، بساط و تریبون و موارد مشابه را در بر می گیرد. از نقش یک فروشنده دوره گرد گرفته تا استاد دانشگاه در حین تدریس و سخنرانی پرشور یا حتی کمدین حرفه ای. همچنین عقده حقارت با کاربرد تواضع و کناره گیری ارادی و افراطی اعتلا می یابد.
2- تلافی
از کوششی برای انکار عقده از طریق ایجاد یک رشته رفتارها در مورد همان موقعیت هاست. رفتارهایی که دقیقا عکس رفتارهای عقده ای است. مثلا راه رفتن با گام های صدادار و نظامی. زدن سوت و خوشحالی به هنگام شب در حالی که فرد ترس بسیار از تاریکی دارد! این امر خود یک رفتار لحظه ای برای تلافی است. به خود باد انداختن، خود را معتبر نشان دادن و حالت نخوت به خود گرفتن به منظور ترساندن دیگران: درحالی که فرد مایل است هر چه زودتر خود را نجات دهد!
این نوع رفتار همانا رفتاری موقعیتی است که به منظور پنهان داشتن احساس حقارت یا احساس گناه اتخاذ می شود. مثال :یک مجرم قدیمی و کهنه کار، به صورت یک تصحیح کننده بی گذشت کلیه خطاهای یک پیرو و ارزش های اخلاقی در می آید.
3- جبران
جبران عملکردی بسیار شبیه تلافی است. جبران عبارت است از باطل ساختن اثرات مغشوش کننده یک عقده . ضمن ایجاد یک رفتار معکوس موفق و رضایت بخش برای فرد. مثلا کودک ۱۰ ساله ای که از یک عقده حقارت در رنج است و علت آن ضعیف بودن، بیمار بودن یا از لحاظ جسمانی در بین گروه همسن و سال ها توان کمتر داشتن است، تلاش خواهد کرد تا از راه جبران به یک برتری ذهنی یا هنری فایق آید و در یکی دو زمینه به درخشندگی و کمال آرمانی برسد.
4- توجیه دفاعی
توجیه دفاعی یا توجیه عقلانی عبارت است از : خنثی کردن کامل عقده یا بهتر بگوییم انکار فعالانه آن. یکی از نمونه های مناسب این عملکرد، توجیه دفاعی عقده احساس گناه در فرد کمال طلب افراطی است: این فرد برعکس اکثر مردم که به سادگی از خود و از کار خود حتی اگر دلخواه نباشد، راضی می شوند، شخص دقیقی است که به صورت افراطی در پی کمال است.
در توجیه عقلانی، فرد از عقده خود رنج نمی برد زیرا آن را انکار کرده است.ویژگی های رفتار عقده ای واکنش یا رفتار عقده ای دارای خصایص زیر است:
1- رفتار عقده ای افراطی، حد ناشناس و اغراق آمیز است . بدین معنی که با کوچکترین نشانه ای به راه می افتد. مثلا مرد یا زنی که به یک عقده طردشدگیمبتلا شده است و فرمول تکراری «من طرد شده ام» یا «هیچ کس مرا دوست ندارد» ورد زبان اوست، دارای واکنشی شدید است. یعنی دارای واکنش شدید عاطفی و فاصله گیری خشن از دیگری، فقط به این بهانه که شیوه استقبال شما از وی به هر دلیلی همراه با محبت، خوشحالی و ظواهر مثبت مورد انتظار آن مرد یا زن نبوده است.
2- خود مختاری عقده ای. خود مختاری ویژگی دیگر واکنش عقده ای است به این معنا که می تواند علیرغم خواست ارادی «من» فرد به حرکت درآید و رفتار او را تعیین کند.
یونگ در این زمینه می نویسد: «عقده ها دارای گونه ای خودمختاری بارز هستند و شباهت به موجودات مستقلی دارند که در درون روان ما به گونه ای زندگی انگلی را طی می کنند.»
3- عدم خودآگاهی. خود شخص نسبت به عقده داشتن خودآگاهی ندارد . یعنی نمی داند کدام عقده را دارد . مگر در یک صورت و آن هنگامی است که در برخی از موقعیت ها یا شیوه کلی زندگی خود، احساس ممانعت، مزاحمت یا رکود کند.
عقده و عادت
باید میان عقده و عادت تمایز قایل شد. عادات نیز همانند عقده ها به نحوی استقلال پیدا کرده و از من ارادی خارج هستند.
جویدن ناخن، وسواس، کندن مو، سیگار کشیدن و… به خودی خود عقده شمرده نمی شوند. عقده فقط در پاسخ به یک موقعیت واقعی پدیدار می شود و یک واکنش «عاطفی و اخلاقی» نسبت به یک موقعیت خاص است. «ناتوانی در تحمل کمترین سرزنش یا کمترین شوخی» نشانه ای از یک عقده است حال آنکه تیک هایی مانند «پلک زدن» از نشانه های داشتن عقده نیستند.
منبع:روانشناس پیمان
• برخی اوقات در حالیکه جدا میشیم متاسفانه روابط خودمون رو از نظر جغرافیایی به هم میریزیم.
• ببینید بچه ها میتونند هر دفعه با یک تغییر روبرو بشوند
• اما اینکه پدر مادر من از هم جدا شدند و خونه من یا مدرسه من یا شهر من عوض شد براشون مساله سنگینی درست میکنه
• لذا اگر جدا شدید جز در شرایطی که غیر ممکنه اگر مادر میتونه بپذیره بهتره بچه ها کنار مادر بمونند
• هرگز هرگز بچه ها رو از وسط نصف نکنید
• این قاعده نصف نصف تو همه چیز است ولی تو انسان نیست
• بنا بر این یکی از بدترین قرارها اینه که بچه ها نصف اوقات خونه پدر باشند و نصف اوقات خانه مادر
• زیرا بچه ها باید بدونند اینجا خونه اون هاست
• چون اگر در دو خانه زندگی کنند با خودشون میگویند اینجا خانه پدر است و اونجا خانه مادر است و تنها بی خانمان جهان منم.
• این بی ریشه بودن در ذهن به بچه ها ضربه سنگینی میزنه
• پس مهمه که بچه ها بدونند اینجا خونه منه ولی من گاهی اوقات خانه پدرم هم میروم.
• بچه ها تا 5 یا 6 سالگی که همبازی ندارند اشکالی نداره جابجا بشوند و از شهری به شهر دیگه یا کشور دیگه بروند ولی از کلاس اول یا دوم بهتره بچه ها رو جایی ببریم که مطمئن باشیم تا دیپلم اونجا میمونند. چون دور کردن بچه ها از دوستان مساله است.
• بچه ای که یکی از پدر یا مادرش رو به دلیل طلاق یا مرگ یا ترک از دست میده به دلیل نظام قیاسی که تو ذهنش داره مطمئنه که اون یکی رو هم از دست میده
• لذا شما میبینید بچه ای قبل از طلاق کاری به کار شما نداشت ولی بعد از جدایی دیگه از شما دور نمیشه .چون بچه از حادثه قانون کلی میسازه.
• حالا اگه شما تو این گیرو دار طلاق بچه ای که پدر مادرش رو از دست داده حالا بیاید دوستاشم یا فامیلشم ازش بگیرید، بچه دو سال طول میکشه تا خودش رو با شرایط تازه تطبیق بده
• لذا سعی کنید به غیر از طلاق تغییر دیگه ای تو زندگی اونها بوجود نیاورید.
• تعداد فرزندان و فاصله سنی آنها از هم در هنگام طلاق مهم است
• در هنگام طلاق خیلی متفاوته که شما چند تا بچه دارید
• وقتی که شما یک بچه دارید بعد طلاق سخت به شما میچسبه
• این چسبیدن اونو از پا درمیاره . زیرا بجای اینکه بره و رشد کنه، دور شما به مانند یک پیچک میپیچه
• شما هم به دلیل جدایی یا مسوولیتی که حس میکنید یا اینکه دلتون که بخاطر بچه میسوزه یا بخاطر اینکه خودتون تنهایید، با این مساله کنار میاید، و بعد میبینیم که اون با یک اشتیاقی میخواد خودشو به شما بچسبونه و خودشو به اتاق خواب شما برسونه و تو رختخواب و بغل شما باشه و متاسفانه این کار حتما اشتباهه و ما حتی با یک شب این ماجرا هم مساله داریم
• ما نمیتونیم بخاطر اینکه بچه ما داره درد جدایی ما رو تحمل میکنه مثلا بگذاریم بره مواد مخدر مصرف کنه
• بنابراین خوابیدن در رختخواب و اومدن به اتاق خواب شما دقیقا به مانند مصرف همین مواد مخدر هست .
• لذا هر موقع از شب که وارد اتاق خواب شما شد با وجود خستگی اونو به اتاق خودش راهنمایی میکنید و حتی میتونید کنارش بشینید تا اون بخوابه و بعد برید به اتاق خودتون
• شما نباید کنار فرزندتون بخوابید.
• ما تو دنیایی هستیم که نباید به بچه اجازه این نزدیکی رو بدیم زیرا:
1. اولا :
o ما تو دنیایی هستیم که این وابستگی و یا حتی بدتر اعتیاد به شما سبب میشه که فرزندتون هرگز هرگز هرگز هیچ کسی رو دوست نداشته باشه و مساله ازدواج فقط براش یک بازی باشه تازه اونهم اگه بخواد ازدواج کنه.
o برای اینکه وابستگی و اعتیاد درست عکسه عشقه o حتی بعد از حتی 8 سالگی چه برسه به 18 سالگی.
o یعنی اگه شما تو سن 14 یا 24 سالگی بگید که به پدر یا مادرم وابسته هستم این پیامو میدین که من هیچ کسی رو نمیتونم دوست داشته باشم و خودمو دوست ندارم
o اینها موضوع های جدیه
o بنابراین شما قرار نیست از نظر فیزیکی یا روانی بچه رو به خودتون وابسته یا معتاد بکنید.
o لذا میشه شرایطی رو فراهم کرد که اون بره با دوستش بازی کنه و شما کنارش باشید
o لذا برنامه ریزی کنید و شبکه ای از دوستان و و موقعیتهایی براش فراهم کنید تا بتونه وقتشو با دوستانش بدون شما بگذرونه.
2. دوما:
o وقتی به شما چسبید دیگه به این راحتیها جدا نمیشه
o وقتی که بخواهید از خودتون جداش کنید مساله هست
o مثلا وقتی یک مرد یا یک زن دیگه تو زندگیتون پیدا بشه
o حالا شما با یک مساله ای روبرو میشید که او ده برابر از همسر شما بیشتر مشکل پیدا میکنه که شما بخواهید تو بغل کسی دیگه باشید یا با کس دیگه ای ارتباط داشته باشین
o حتی وقتیکه خودش به شما پیشنهاد میده که پدر یا مادر چرا تنهایی برو دوست بگیر یا ازدواج کن بدونید که دروغه محض هستش
o لذا اگر شما با کسی رابطه برقرار میکنید دقیقا به مانند این هست که برای او هوو آورده اید
o به مجردی که شما با اون آدم مشکل پیدا میکنید این بچه ها فکر کشتن اون آدمند
o چون فکر میکنند شما بی پناهید
o لذا بچه ها در این مواقع کاملا آماده اند نقش همسر یا پدر و مادر را برای شما بازی کنند
o و روزی که اینطوری شدند حتما حتما آسیب میبینند
o که از نظر روانی گرفتار آسیب تجاوز جنسی روانی میشوند. تجاوز جنسی غیر فیزیکی یا روانی none physical sexual abuse
o پدر و مادر باید دوست فرزندانشون باشند
o فرزندشون هروقت هر حرفی که خواست راحت و آسوده باید بتواند به پدر و مادر خود بگوید
o یعنی قبل از انکه مسائل خود را با دوستش یا معلمش مطرح کند به راحتی و بدون ترس با پدر و مادر خود در میان بگذارد ولی هیچگاه هیچگاه هیچگاه هیچ پدر و مادری حق ندارد فرزندش را به عنوان دوست خود انتخاب کند.
o در مطالعات سالیان دراز متوجه شدند که کودکانی هستند که کلیه ۱۵ علامت تجاوز جنسی در کودکی را از خود نشان میدهند ولی هرچه گذشته آنها را بررسی کردند هیچ سابقه تجاوز جنسی در تاریخ زندگی آنها پیدا نکردند تا در نهایت متوجه شدند. اینها کودکانی بودند که نقش دوست یا همسر یا جاسوس را برای پدر یا مادر بازی میکردند و پدر و مادر مسائل و مشکلات خود را با کودکشان در میان میگذاشتند یا با کودک خود درد و دل میکردند. لذا ما قرار است دوست بسیار صمیمی فرزندانمان باشیم ولی آنها قرار نیست نقش دوست یا همسر یا پدر و مادر ما را داشته باشند
o لذا جنگیدن با پدربزرگ و مادربزرگ و دایی و عمو خاله در واقع جنگیدن با فرزندتونه و دارید دست و پای روانی اونو قطع میکنید. زیرا بدونید این افراد دست و پای روانی فرزندتون هستند.
o لذا این لشکر کشی در خانواده ها در هنگام طلاق در حقیقت یک خیانت بزرگ به فرزندانتون است.
• بهتره بدونید که اگر شما بچه طلاقید احتمال اینکه ازدواج نامناسب بکنید و طلاق بگیرید بیشتر است.
• سن بچه ها در هنگام جدایی مهم است
• جنس بچه ها نیز مهم است
• مثلا اگر دختری با مادرش زندگی میکند بهتر است و یا پسری که با پدرش زندگی میکند خوب است
• البته از یک جهت که نیاز به مادر دارد یک گرفتاری است و همچنان تردیدی وجود نداره که تا سن ۱۲ سالگی بچه ها بهتره کنار مادر باشند تا کنار پدر.
• وضعیت مالی نیز مهم است…
• مطالعات نشون میده بچه ها در همه گروه های سنی مخصوصا هر چه سنشون پائین تره اگه امکاناتی که بعد از طلاق پیدا میکنند نسبت به قبل از جدایی و طلاق کاهش پیدا نکنه آسیب کمتری میبینند
• یعنی اگر اوضاع اقتصادی بعد از طلاق بهم نریزه بچه ها آسیب کمتری میبینند مثل بچه ای قبلا میتونسته بره سینما یا فلان پارک ولی حالا نمیتونه بره
• لذا قربونتون وقتی مشکلات مالی دارید و در حالیکه مسوولیت بچه ها به گردن شماست نگید که در هنگام طلاق از حق مالیم گذشتم و بدونید که این مشکلات مالی به بچه ها آسیب میتونه بزنه.
• مساله دیگه اینه که بچه ها چقدر با چیزهای تازه ای روبرو شدند که اونها رو دوست دارند یا دوست ندارند.
• ما تو زندگی بچه ها قرار نیست زیاد حرف بزنیم
• چون پدری و مادری نیاز به دو گوش شنوا دارند
• لطفا از بچه هاتون بخواهید حرف بزنند و شما فقط گوش کنید
• حتی بهتر است وانمود کنید که خیلی نمیدونید و حتی خیلی خنگید
• سوالهای متفاوت و مختلف بکنید و بگذارید بچه توضیح بیشتری بده تا دیگه مطمئن بشه خودشو ابراز کرده
• بچه ها با حرف زدن متوجه میشوند چه حسی دارند و چگونه خودشون رو ابراز بکنند.
• بچه ها قرار است راحت با ما گفتگو کنند
• اگر بچه شما کم حرفه یا اصلا حرف نمیزنه باید بدونید که فرزندتون صد در صد و حتما آسیب دیده
• بچه به میزانی که حرف میزنه و دوستای بیشتری داره و تو دوستاش حرف میزنه سالمتره
• یعنی اگه بچه شما در بین ۴ تا دوستش است و به اندازه ۲۰ درصد زمان رو حرف میزنه نشانه سلامت روانیشه.
• با بچه ها برنامه های شاد بزارید • یکی از بهترینهاش رقصیدنه…
• مطالعات نشون میده که اگر با بچه ها تون برقصید میتونید عمق شادی و لذت رو تو چشماشون ببینید و برای خودتونم خوبه.
• تو غذا خوردن باهاشون باشید
• فقط 2تا نکته مهمه
1. بچه ها گرسنه نمونند o یکی از بدترین کارها اینه که همه گشنگی تحمل کنیم
o چون میخوایم با هم باشیم
o مثلا مادر میگه وایسید تا باباتون بیاد
o خوب میخوایم صد سال نیاد به اون بچه بیچاره چه که گشنشه
2. سر میز غذا فقط و فقط حرف خوب و شادی آفرین گفته بشه
o به هیچ شکل و فرمی قرار نیست هیچ کس رو ناراحت کنیم
o قرار نیست حالا بهشون بگید درست چی شد؟
o …مشقت چی شد؟
o چرا اینقدر تند میخوری؟
o کند میخوری؟
o پاتو تکون نده
• لطفا ناله و روضه خوانی و شکایت و گلگی نکنید…
• بچه ها از این جملات تکراری شما و ناله هاتون خسته شدند….
• خودشون همه حرفاتون رو حفظند.
• یک اصل بسیار بسیار مهم اینست که پدر و مادر حق دارند حرفی به بچه بزنند که بچه نمیدونه
• هیچ پدر و مادری حق ندارند احتمالا برای بار دوم هیچ حرفی که برای بچه ها تکراری باشه رو بزنند ولی سه بار که دیگه تکلیفش مشخصه. و وقتی به اینجا رسید شما باید بدونید که یک چیزی در مورد فرزندتون نمیدونید
• حالا بسیاری از ما هزار بار به بچه گفتیم درستو بخون
• ..اتاقتو را مرتب کن…
• اگه موضوع یا حرف دیگه ای که جدید باشه ندارید لطفا لطفا لطفا ساکت باشد…
• نمیخوام اون لغتی که اولش خ (خفه…) هست رو بکار ببرم
• .بچه اصلا پدر مادر گویا نمیخواد بچه پدر مادر شنوا میخواد
• گریه نکنید…
• اشک جلوی بچه نریزید
• چون بچه ها وقتی غم شما رو میبینند احساس درماندگی میکنند که اساس افسردگی است
• برخی از شما اشکی نیستید و رشکی هستید
• یعنی همش با حسرت و افسوس و حسد بچه ها رو همراه نکنید
• همش غر نزنید و خشمگین نباشید.
• حالت ترس و وحشت نداشته باشید
• نگید نمیدونم آینده چی میشه؟؟؟
• خدا میدونه چی بر سر ما میاد؟؟
• هیچی خدا هم نمیدونه
• در هنگام جدایی پدر و مادر ،بچه ها احساس ترک شدن میکنند
• مطالعات نشون میده این بچه ها وقتی در رابطه حتی با کسی که دوست ندارند قرار میگیرند وقتی اون ادم میره چون اینها وحشت از ترک شدن دارند میروند و اون ادمو برمیگردونند و آخر کار باید خودشون بروند تا فرضشون این باشه که من رفتم. • بچه ها بعد از طلاق یا احساس جدایی میکنند یا تنهایی..
• البته جدایی اشکال نداره ولی تنهایی بده
• یعنی به اینجا میرسونشون که خودشون و دیگران همه بد هستند
• چون میدونید بچه ها تقریبا از سن ۳ یا ۴ سالگی تا ۱۲ سالگی معتقدند یک عامل جدایی پدر و مادر اونها بودند.
• مثلا شما به همسرتون میگید کفش برای پسرمون بگیر و سر مساله پول دعواتون میشه
• بچه اینجا با خودش میگه مقصر منم که کفش لازم داشتم.
• بچه ها از سه سالگی به بعد همیشه احساس میکنند تقصیر اونهاست
• احساس تقصیر و گناه میکنند.
• با طلاق احساس بی مهری میکنند
• مثلا یکدفعه میبینند که دایی یا عمو هم دیگه بهشون توجه نمیکنه و این برای بچه ها بسیار سخته.
• مخصوصا در خانواده های تک سرپرست مهمترین موصوع تربیتی این است که یک دوست خوب برای بچه ها بخریم و بگذاریم تمام وقتشونو با دوستاش بگذرونند.
• هیچ چیزی جای دوست را نمیگیرد
• اصلا این حرف را نزنید که کی میشه پدر کی میشه مادر…
• بچه ای که از عشق و محبت و بودن شما خاطرش آسوده است میره سراغ کسی دیگه که این موضوع بسیار عالیست.
• بعد از طلاق بسیاری از بچه ها حالت پرخاشگری پیدا میکنند
• خشمشون عادی است
• چون از خودشون و زندگی ناراضیند
• پس خشمشونو بپذیرید …
• بچه ها ممکنه احساس امنیت نکنند
• پس ترس و اضطراب حتمی است.
• حالت سرزنش و تقصیر و گناه را دارند.
• برای بچه ها مساله حسرت و افسوس جدی است.
• یادتون باشه همیشه احساس بچه رو چه خوب و چه بد باید تائید کرد
• یعنی وقتی گفت میترسم…میگید میفهمم پسرم که ترسیدی…حالا من چکار کنم؟
• مبادا مبادا با احساس بچه ها بجنگید حتی وقتی احساس بدی دارند
• مثلا وقتی فرزندتون میگوید من از این مردم میترسم اول از همه احساس او را تائید کنید
• بعدا سعی کنید تا از یک راه دیگه در یک زمان دیگه به او کمک کنید
• لذا همیشه همیشه همیشه مهر تائید احساس فرزندتون دستتونه.
• با احساس بچه ها جنگیدن یک پیام بهشون میده که تو بدی و تو خری و این پیامها ویرانگرند.
• بچه ها بسیاری از اوقات خودشونو گم میکنند
• بهش فرصت بدید دوباره بر میگرده و برخی اوقات حالت برگشت یا بازگشت پیدا میکنند
• مثلا شما بچه سه ساله ای داشتید که وقتی بچه دوم میاد حالا میبینید که شب ها دوباره ادرارشو شروع میکنه یا میگه دایپر برام ببندین یا دوباره با اینکه یاد گرفته بود درست حرف بزنه شروع میکنه به مثل حالتهایی که هنوز کامل بلد نبود زبانو حرف میزنه و یا شروع میکنه ۴ دست و پا مثل خواهر برادر ۸ ماهش راه رفتن .
• مساله بازگشت تو انسان بسیار عادیه.
• انسان یک موجودیه که دائما آمادگی برگشت و بازگشت رو داره.
• بچه ها این حالو پیدا میکنند و نباید باهاشون جنگید
• بعد از طلاق خواب بچه ها بهم میریزه
• غذاشون کم و زیاد میشه
• عمل مدفوع و ادارا بهم میریزه
• بچه ها معمولا بیشتر بیمار میشوند
• احتمال اینکه مسائل تحصیلی و مدرسه پیدا کنند هست.
• بعضی بچه ها حالت بسیار مهربون و خوش قلب و مواظب و مراقب رو پیدا میکنند که این علامت بسیار بدیه
• مثلا میگه دیگه کفش نمیخوام
• خودم میرم لیوانم رو میارم
• همه اینها به این دلیله که اون فکر میکنه زندگی به نوعی بهم ریخته
• او باید مواظب و مراقب شما باشه و حرف گوش کنه و شما رو راضی کن
• البته شما نباید باهاش بجنگید.
• خیلی از اوقات بچه حالت پرستار یا دکتر شما رو پیدا میکنند
• در حالیکه قدرشناس هستین ولی تشویقشون نکنید.
• یادتون باشه بیش از نیمی از مردم مهربونی شون از له لورده و مچاله و تفاله شدن شونه
• اینها مهربون نیستند و بخاطر این نیست که حق انتخاب دارند و راحت و آسوده ایستادند . بلکه اینها چون له شدند دلشون برای ادم بدبخت و بیچاره میسوزه و هم دلشون میخواد به ادم بدبخت کمک کنند.
• امروز دقیقا میدونیم که وقتی بچه ۵ ساله شما اصرار میکنه که بابا یا مامان به این گدا پول بده علتش اینه که یک فرضی داره که احتمالا ما هم گدا خواهیم شد
• پس بهتره ما هم به اینها پول بدیم که وقتی گدا شدیم اونها هم به ما پول بدهند
• این همون نحوه تفکری است که میگوید اگر از این دست بدهی از اون دست پس میگیری
• یا اینکه خودتو جای دیگران بزار که این افکار بسیار کودکانه هست
• ولی بچه ها دارند.
• پس اگر دیدین بچه هاتون خیلی خوب شدند علامت خوبی نیست.
• بچه ها میتونند بروند تو دنیای تخیل.
• اگر بچه ها رفتن تو خیال علامت خوبی نیست
• بالاخره بچه ها برخی اوقات دلشون نمیخواد مثلا با برخی فامیل ارتباط داشته باشند
• یادتون باشه که اگه اونا نمیخوان نداشته باشید
• اینکه شما رابطه با دوستان و فامیل داشته باشید خیلی خوبه
• ولی اگر بچه ها دوست ندارند تمومش کنید
• مبادا مبادا بچه ها رو وادار کنید که خونه پدربزرگ یا دائئ و خاله و عمو و عمه بروند در حالیکه دوست ندارند
• مثلا ممکنه به این دلیل دوست نداره خونه خاله بره که پدرش گفته خاله سبب شد ما جدا بشیم و یا پیش خودش میگه که اگر پدر بپرسه که کجا بودی و اون بگه رفتم خونه خاله حالا پدرش شروع میکنه چند تا حرف تند میزنه
• تو این موارد مهم اینه که اون چه چیزی احساس میکنه و چی میخواد و درست و غلطش هم اونقدرها مهم نیست.
• هیچ عیبی وجود نداره که خونه این فامیل یا اون فامیل بیاد یا نیاد.
• لذا تو این موارد بچه ها رو آزاد بگذارید.
• بعد از جدایی مبادا مبادا مبادا ازش بپرسید که با پدر مادرش چه کرد مگر اینکه نگران های خطرناک داشته باشید..
• به شما چه مربوطه که فرزندتون با پدر یا مادرش چکار کرد…
• اگر خودش خواست بگه بدون اعتنا بشنوید.
منبع:paymanpsychology
بخشى از سخنان دکتر هلاکویى در باره آمادگى پدر و مادر شدن.
1. سلامت فیزیکی و روانی. یعنی کسی که مایل هست پدر و مادر بشه باید سلامت فیزیکی و روانی خودش رو چک کنه و حتی در این زمینه آگاهی های لازم رو به دست بیاره .
2. باید مطمئن بشه که روابط خوبی با همسرش و خویشاوندان خود و همسرش داره . به بیان دیگه آمدن بچه این روابط رو به هم میریزه و برخی از افراد رو که در حاشیه و کنار بودن دوباره به صحنه میاره و مسایل و مشکلات حتی گذشته و یا پنهان شده رو آشکار میکنه . بنابراین داشتن روابط خوب بین زن و مرد و داشتن روابط بهتر با خویشاوندان موضوع دوم هست.
3. توافق درباره داشتن کودک و زمان و وضعیت مربوط به او هست. به بیان دیگه در این گونه موارد به هیچ وجه موافقت یکی و مخالفت دیگری نمیتونه مبنای انتخاب قرار بگیره .
تا زمانی که هر دو با تمام وجودشون مایل به داشتن فرزند نیستن . تا زمانی که همه موانع برداشته نشده . تا زمانی که درباره اصول و اساس این رابطه با هم گفتگو نکردن و به توافق نرسیدن داشتن فرزند اشتباه و اشکال بزرگی خواهد بود و گرفتاریهای فراوونی رو به دنبال خاهد داشت.
4. وضعیت اقتصادی اونهاست که باید خاطرشون آسوده باشه که امکانات مالی رو به جهت بزرگ کردن فرزند دارن . در این زمینه خوشبختانه در شرایط عادی هزینه زیادی فرزند نداره . بنابراین مایل نیستم که این تصور به وجود بیاد که باید از نظر اقتصادی کاملن تامین نه تنها در حال که برای همیشه وجود داشته باشه . ولی داشتن حداقل امکانات اقتصادی مخصوصن با تغییراتی که در خانه پیدا میشه و امکان کار نکردن یکی یا برخی از اوقات حتی هردورو ممکنه ، به صورتی که در گذشته بوده باید به حساب آورد.
5. مساله آگاهی و مهربانیست . به این معنا که من و شما بدونیم که اساس کار تربیت دو چیز هست . یکی آگاهی و دانایی ماست و دیگری مهربانیست . مطمئن باشیم که در زمینه آگاهی و مهربانی به اون اصل و اساسی که لازم هست در این زمینه رسیدیم و آماده ایم که موجود دیگری رو به این جهان بیاریم که با آگاهی و مهربانی امکان دادن سلامت روانی و یا فراهم کردن شرایط زندگی او رو داشته باشیم.
6. داشتن وقت ، حوصله و انرژیست . برخی از ما اصولن حتی برای خودمون هم حوصله نداریم. برخی از ما حتی برای کارهای ضروری و لازم هم با مشکل روبرو هستیم . بسیاری از ما به دلیل ویژگی های روانی و یا حالاتمون احتمالاً از انرژی لازم برای اداره زندگی خودمون برخوردار نیستیم . معلومه که در یک چنین شرایطی احتمالاً بزرگ کردن کودک مساله بسیار جدی ای خواهد بود .
7. مساله وقت هست . بسیاری از ما هنوز کار درسمون ادامه داره . بسیاری از ما دوره هایی رو به پایان باید برسونیم . افرادی هستند که به دلیل نوع کار ، سفری که دارند ، انتظاراتی که از اونها هست ، اون وقت لازم رو و اضافه رو که باید فراهم کنند تا ازون طریق بتونن احتمالاً به فرزندشون برسند رو نخواهند داشت و بدون تردید برای من و شما به عنوان کسی که مایلیم صاحب فرزند بشیم، فرزند باید در اولویت یا Priority یا ترجیح اصلی و اساسی زندگی قرار بگیره . به این معنا که برای من و شما باید مساله فرزند به عنوان اصل مقدم باشه . زیرا سلامت و سعادت او کاملاً مرتبط و موکول به رفتار من و شما خواهد بود.
8. باید مطمئن باشیم که از حمایت و محبت دیگران برخورداریم . به بیان دیگه این کاریست و یا باریست که به تنهایی به سامان نمیرسه . و وجود و حضور افرادی که میتونن با راهنمایی و حمایت و هدایتشون من و شما رو کمک کنند ضروریست و الا در برخی از موارد احساس تنهایی و جدایی و یا نوع دیگری از زندگانی میتونه مساله آفرین باشه.
9. من و شما باید مطمئن باشیم که با تولد فرزند زندگی ما به نوعی آغاز شده ، رابطه ما به طریقه جدیدتر و بهتری به وجود آمده ، زندگی من و شما معنا و مفهوم دیگری پیدا کرده .
متاسفانه در برخی از جوامع داشتن و یا پیدا کردن فرزند به معنی پایان زندگی ، پایان رابطه خوب ، پایان رسیدگی به خود و مواظبت و مراقبت از خود و خوددوستی است . معلوم است که هرگونه آسیبی در این زمینه مستقیماً متوجه فرزند خواهد شد . بنابراین فردی میتونه صاحب فرزند بشه که بدونه زندگی به معنی خوب و بهتر و برتر و درستش آغاز شده تا اینکه پایان پذیرفته.
10. من و شما در حقیقت به نوعی در خلق یک موجود شرکتی داریم . خلق موجودی که به دست من و شما به عنوان پدر و مادر آغاز میشه و در ابتدای زندگی نقش من و شما بسیار مهم و اساسی هست . اما باید به او فرصت این رو بدیم که او که مخلوق خداست ، خالق خودش بشه.
خیانت در روابط زناشویی: آیا شما فکر میکنید تمام خیانت کاران با هدف خیانت به همسرشان وارد رابطه ای دیگر شده اند؟
نه ابداً ،خیانت معمولا از جایی آغاز میشود که تصورش را هم نمی کنید: از یک درد دل ساده با همکارتان ،دوست دوران مدرسه ، همسر دوست صمیمی و …
اول فکر میکنید چقدر خوب درکتان میکند ،بعد تصور میکنید به عنوان یک انسان با او نزدیکی فکری دارید، به مرور دلتان می خواهد بیشتر با او صحبت کنید چون حرف های او روی شما تأثیر دیگری دارد.
کم کم فکر میکنید فقط وقتی با او صحبت میکنید برایتان همه چیز خوب است حتی گاهی هیچ گله و شکایتی از همسرتان ندارید ولی برای درد و دل با او از همسرتان شکایت میسازید (همسرم زشته، اصلا نمی فهمه من چی میگم ،منو درک نمی کنه و…) بعد کم کم مراحل بروز خیانت های زناشویی.
خیانت یک شبه اتفاق نمی افتد بلکه طی مراحل و فرایند هایی روی می دهد که شناخت آن ها به پیشگیری کمک کند:
مرحله اول:
مرحله ی اول آمادگی ذهنی شخص است. این آمادگی را شخص از محیط، همسالان، خانواده، رسانه ها و … کسب می نماید، به گونه ای که احساس و نگرشی مثبت نسبت به بی وفایی پیدا می کند.
مرحله ی دوم:
در دومین مرحله حرکت به سوی بی وفایی، ممکن است شخص با فردی خاص اشتغال ذهنی داشته باشد.
اگر از شما پرسیده شود «در صورت فوت همسرتان با چه کسی ازدواج خواهید کرد؟» نام اولین شخصی که به ذهن تان می آید نشان می دهد که شما ممکن است در مرحله ی دوم و پیشرفته تر بی وفایی قرار داشته باشید.
بنابراین در این مرحله به شخص خاصی فکر می کنید و حضور فیزیکی در اطراف آن شخص برایتان هیجان انگیز است.
این شخص خاص در رویای شما حاضر می شود و شما به دنبال بهانه برای بودن در کنار او می گردید.
در این جا ممکن است بی وفایی عاطفی روی دهد و حتی هنگام عشق ورزی با همسرتان چهره ی شخص خاص را در ذهن خود داشته باشید.
پاتریک همسر چارلین بود و در محل کار خود با زنی بنام کنی آشنا شد و با او رابطه نامشروع برقرار کرد. او از این رابطه بسیار خوشحال بود چون هیجانی که در رابطه با چارلین از دست داده بود را دوباره بدست آورده بود. اما اگر کسی از او سوال میکرد میگفت هیچ ارتباطی بین این دو نمیبیند و از زندگی زناشویی خودش هم بسیار راضی است.
پاتریک موقع کار نمیتوانست معشوقه اش را از ذهنش دور سازد و گاهی با همسرش، چارلین به یک متل میرفتند و با هم از عشق میگفتند. او از این همه سرزندگی و شادابی که بدست آورده بود شگفت زده بود و مطلب عجیب این بود که پاتریک وقتی به خانه می آمد «کنی» را کاملا فراموش میکرد و میتوانست چارلین را دوست داشته باشد ، بدون اینکه احساس گناه کند. در ذهنش یک بخش را به “چارلین “و بخش دیگر را به “کنی” اختصاص داده بود. این دو بخش کاملا از هم مستقل و مجزا بودند.
روانشناسان این پدیده را طبقه بندی مینامند. معمولا یک همسر بی وفا دروغگوی ماهری میشود. (آسیب شناسی وفاداری در زندگی زناشویی-دکتر دان دیوید لاسترن)
دلتان می خواهد او را بیشتر و طولانی تر ببینید و…. بعد کم کم ذهنتان درگیر مقایسه او با همسرتان میشود و در بیشتر اوقات همسرتان در این مقایسه بازنده است همین باعث میشود روابطتان سرد و سرد تر شود ، چون شما کسی را دارید که با او درد و دل کنید و برایش ناز کنید.
دیگر حوصله همسرتان را نخواهید داشت و دیگر به آن راحتی که رابطه را آغاز کردید نمی توانید از آن خارج شوید.
دیدید خیانت مثل جانوری خزنده بی صدا ، بی دعوت وارد زندگیتان میشود و آن را به خطر می اندازد. مراقب مرزهایتان باشید ، این تصور واهی که من با دیگران فرق دارم و در دام خیانت نمیافتم را دور بریزید. میلیون ها نفر با همین تصور اشتباه در همین دام افتاده اند.
زندگی را خوب زندگی کنید. ﻫﯿﭻ ﺯن یا مردی ذاتا خیانتکار نیست؛ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ اتهام زدن به طرف مقابل ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ جمله ﺧﻮﺏ ﻓﮑﺮ کنید:
آسیب شناسی وفاداری در زندگی زناشویی
طبقه بندی روانشناسی پدیده خیانت
زن بارگی Philandering
o مردانی که به ارتباط جنسی خود با زنان گوناگون ادامه میدهند پشیمانی ندارند و دست از انجام رفتار خود نمیکشند.
• مردان زن بار دو چیز دارند :
1. پذیرفته نشدن از جانب مادر
علل بی وفایی
• دلیل بی وفایی افراد به گذشته برمیگردد ، و احتمال بی وفایی در آنها بالاست. مانند سابقه بی وفایی والدین. طرز تفکری که زن و مرد راجع به جنس موافق دارند. مردانی که فکر میکنند زنان را باید شکار کرد . زنانی که فکر میکنند بدون مردان هیچ اند.
• برخی علل دیگر که در بی وفایی موثرند عبارتند از :
حران میانسالی Mid Life Crisis
• فرانک پیتمن Frank Pittman مولف کتاب “بی وفایی در زناشویی” Infidelity and the Betrayal of Intimacy سه بحران مجزای میانسالی، که غالباً تیر خلاصی در آن، بی وفایی افراد است، را توصیف کرد.
1. ابتدا بحران آشیانه تهی، موقع بزرگ شدن و ترک آخرین فرزند خانواده روی میدهد.
2. دومین بحران رسیدن به اوج است ، یعنی احساس اینکه فرد به موقعیتی که آرزوی آن را داشته رسیده و ممکن است امکان دست نیافتن به موقعیت های بالاتر، موجب افسردگی یا هراس وی شده و برای همیشه ادامه یابد.
3. بحران سوم بحران حقایق زندگی است که ممکن است روی بدهد یا ندهد. برخلاف دو بحران قبلی آگاهی از حقایق زندگی زودتر یا دیرتر از میانسالی روی میدهد و مثل دو بحران قبلی تیرخلاصی بی وفایی است.
o یک باور غلط وجود دارد که میگوید ازدواج باید تمام نیازهای فرد را برطرف سازد . لذا مثلاً یک زن در صورت بی وفایی همسر، خودش را مقصر قلمداد می کند و به لحاظ پیشگیری زنان موظفند که همیشه شوهرانشان را راضی نگه دارند.
اعتیاد جنسی و دون ژوان Don Juanism
• اعتیاد جنسی یعنی نیاز وسواس گونه به برقراری روابط جنسی که علل و عوامل آن به قرار زیر می تواند باشد:
o رفتار جنسی معتاد گونه مردان دون ژوان بیشتر تلاشی است در جهت جنگیدن با ترس از تنها ماندن.
مثلث عشقی
بی وفایی تلافی جویانه
بی وفایی کاوش گرایانه
o زمانی روی میدهد که شخص عمیقاً درک کرده که در ازدواجش شکافهای زیادی وجود دارد . اما به وضوح تصمیم خود را نگرفته است که آیا به این ازدواج ادامه دهد یا نه.
بی وفایی به قصد خاتمه ازدواج
o در سه نوع بی وفایی قبلی، فرد درگیر مطمئن نیست که آیا میخواهد به ازدواج قبلی اش خاتمه دهد یا نه ، اما در روابط فرا زناشویی مرده، زوج درگیر در رابطه عشقی با فردی دیگر، آماده است که تصمیم نهایی خود را بگیرد ، اگرچه همسرش هنوز از این مطلب آگاهی ندارد.
شیفتگی یا تب عشق
o زن و مرد باید بتوانند در مورد این که شیفته کسی دیگری شده اند نیز صادقانه با یکدیگر حرف بزنند و این مساله باعث میشود تا رابطه نزدیکی با یکدیگر برقرار کنند که البته در یک ازدواج سالم این احساس شیفتگی نسبت به فرد دیگر موقتی است و تنها یک خیال و هوس زودگذر است.
معنای بی وفایی
o گاهی اگر زوجی بی وفایی یکی از طرفین را در رابطه تجربه کرد، ولی در جستجوی معنی برای بی وفایی باشد و با این درد مواجه شود، حتی میتواند به زوجش نزدیکتر نیز شود.
o آنها میفهمند که پختگی شخصیتشان افزایش یافته است و برای هم دوستان بهتری میشوند و فاش شدن بی وفایی هرچند که خیلی دردناک است، ولی به عنوان زنگ خطری جهت ارزیابی مجدد و باز آزمایی شرایط زندگی زناشویی شان بوده است
o زمان و جستجو برای یافتن معنا دو عامل مهم بعد از خاتمه رابطه نامشروع هستند.
o زنی با ماشین خود از یک ساعت رانندگی کرده بود در حالیکه در کل طول مدت رانندگی چراغهای قرمز هشدار ماشینش روشن بود ولی او به انها توجه نکرده بود ، تا اینکه متوجه شد موتور ماشین او سوخته است. زندگی شخصی او شبیه ماشینش بود. چراغهای قرمز هیجانات منفی درون او همچنان روشن بود. ولی بجای انکه او از این احساسات درس بگیرد ، به آنها هیچ توجهی نمیکرد.
o آرون بک در مطالعاتش متوجه شد که این احساسات و هیجانات منفی، نتیجه حس نیست بلکه نتیجه درک مغز است.
o مردانی که در کودکی آموخته اند “مرد باشند” ، سعی میکنند از بروز احساساتشان جلوگیری کنند و اغلب احساساتشان را به دو طریق بروز میدهند:
هیچ ابزاری در کمک به افراد برای تغییر ، قدرتمند تر از همدلی نیست.
o علت اصلی ایجاد روابط نامشروع پنهانی ، ناتوانی زوج برای یادگیری شیوه های حل مساله و حل تعارض یا کشمکش است.
o اکثر افرادی که طلاق میگیرند دوباره ازدواج میکنند . بنابراین فرزندانشان عضوی از خانواده ای میشوند که نتیجه آن را خانواده دوهسته ای مینامند. یعنی فرزندان علیرغم طلاق والدین با هر دوی آنها بزرگ میشوند و هر والد جدا زندگی میکند.
یکی از دلایل برقراری رابطه نامشروع می تواند احساس پوچی باشد ، چون هیجان این رابطه میتواند خلا پوچی را پر کند.
تاثیرات و واکنش های افشای خیانت
o پگی واگان در کتاب خود با نام “اسطوره تک همسری” تاثیرات افشای خیانت بر روی زنانی که روابط نامشروع دارند را تشریح کرده است.
o گاهی وضع از این هم بدتر میشود ، یکی گفت وقتی به بهترین دوستش گفته بود که مشکلی در زندگی زناشوییش اتفاق افتاده که میخواهد با او در میان بگذارد ، در جواب به او گفته بود که نمیخواهد چیزی راجع به آن بشنود ، بالاخره معلوم شد که همین بهترین دوستش بوده که با شوهرش رابطه نامشروع داشته است.
o موارد زیادی نیز گزارش شده است که اگر با دوست غیر همجنس مشورت شود، این امر موجب رابطه نامشروع جدید بین قربانی و او میگردد.
منبع: روان شناسی پیمان
اعتماد به نفس عامل اکتسابی است که از بدو تولد پایه های آن در ذهن هر یک از انسانها گذاشته و با مرور زمان این امر گسترده تر و عمیق تر می شود. متاسفانه در بسیاری از خانواده های سنتی چون مهمترین مساله برای والدین حرف شنوی و تسلیم بله بودن فرزندان می باشد ، اغلب با ایجاد محدودیتهای غیر ضروری و مشکل آفرین ، مانع رشد اعتماد به نفس در کودکانشان شده که همین امر در بزرگسالی باعث عدم خودباوری و اتکای به نفس در ایشان میشود.
البته بدیهی است چون انسان موجودی قابل تغییر و تکامل پذیر است در بزرگسالی نیز می تواند با کمک از روانشناسان و روان پزشکان این نقیصه خود را شناخته و آن را برطرف سازد و صاحب اعتماد به نفس قوی و پایدار شود. اعتماد به نفس عاملی قابل تغییر یعنی قابل افزایش یا کاهش میباشد که هر عاملی که بتواند به توانائی بیشتر ما کمک کند و ما را به خود باوری برساند ، به خصوص ما را به احساس شایستگی و لیاقت در زمینه های مختلف زندگی برساند به افزایش اعتماد به نفس ما کمک میکند و به عکس هر موضوعی که ما را از نظر جسمی یا فکری ضعیف کرده و حتی موقعیت اقتصادی و اجتماعی ما را تضعیف نماید ، بر کاهش اعتماد به نفس ما می انجامد.
اعتماد به نفس واقعی از شناخت عمیق و همه جانبه ما نسبت به خود ، محیط و دیگران ریشه میگیرد و هر چه این شناخت بیشتر باشد بر روی اعتماد به نفس واقعی ما اثرات مثبت بیشتری می گذارد. برای افزایش اعتماد به نفس روشهای مختلفی وجود دارد که متخصصان اعصاب و روان به موارد ذیل اشاره میکنند:
1. شناخت عمیق از خود ، در جهت پی بردن به توانائیهای عظیم و پنهان خویش یکی از راه های اساسی افزایش اعتماد به نفس میباشد.
2. نقاط ضعف خود را نیز باید شناخته و در جهت رفع آنها اقدامات لازم را به کار بگیریم و در صورتی که این کار عملی نباشد ، با آنها مدارا کنیم یا از طریق دیگر به جبران آن بپردازیم ، مثلاً اگر ناتوانی و محدودیتهای جسمی مادرزادی و ارثی داریم از طریق افزایش توانائیهای علمی یا هنری خود ، این پدیده را جبران نماییم.
3. شناخت دیگران به خصوص آشنایان خود و استفاده از توانائیهای ایشان در جهت مثبت نیز می تواند برای ما کار ساز باشد.
4. محیط خود را نیز بهتر بشناسیم تا از آنها در جهت رشد و پیشرفت خود بهتر بهره بگیریم.
5. استعدادهای خود را شناخته و در جهت رشد و شکوفایی آنها گام برداریم و سرانجام در جهت بهتر زندگی کردن از آنها استفاده کنیم.
6. از معجره امیدواری واقعی بهره بگیریم و هرگز تسلیم ناامیدی نشویم که ناامیدی دشمن سعادت و موفقیت ما در زندگی است ، از طرف دیگر بر کاهش اعتماد به نفس ما می انجامد.
7. نسبت به توانائیهای واقعی خود ایمان داشته باشیم و در نتیجه از احساس حقارت و خود کم بینی پرهیز نمائیم.
8. از مقایسه کردن خود با دیگران جدا بپرهیزیم و تنها خود را با گذشته های خود مقایسه کنیم و اگر عقب افتادگی یا ایستایی در ما بوجود آمده باشد ، در رفع آنها گام برداریم و همیشه میل به پیشرفت و رشد را مد نظر خود قرار دهیم.
9. به خود و توانایی های خود متکی باشیم و از وابستگی های غیر ضروری به دیگران پرهیز نماییم.
10. از تلقین شکست و ناتوانی به خود پرهیز کرده و حتی تحت تاثیر تلقینات منفی دیگران در این موارد قرار نگیریم.
****
منبع : http://farakav.wordpress.com